ملخص الجهاز:
"در اثنایی که آلکس فندکش را، که نمیخواست روشن شود، میزد، چوپان گفت:«اگر بتوانی یک دفعه دیگر هم بافرمانده صحبت کنی...
و چون لحظهبهلحظه بیشتر سرحال میآمدند و میخندیدند، چوپان فکر کرد که دیگر همه چیز بروفق مراد خواهد شد؛آنها موضوع را به فرمانده خواهند گفت و او خواهد توانست گوسفندها را در میدان مشق چرا دهد.
سپس چشم سربازان در تاریکی به گوسفندها افتاد-این توده خاکی رنگ خاموش که کنار هم ایستاده بودند و صورت، پوزه و چشمهای نمناکشان متوجه جلو بود.
سربازان دیگر هم به سوی بقیه گوسفندان رفتند، یکی پس از دیگری، و آنها را به زور بیرون کشیدند.
چوپان کلماتی را که به خاطر سپرده بود، با فریاد ادا کرد: ym llik ton I» «peehs سربازان گفتند:«باشد، peehs ruoy llik eW 1 و به دیگران تأسی کردند: هریک از آنان چاقویش را در بناگوش گوسفندی فروبرد."