ملخص الجهاز:
"دریو در مقالهای[تحت عنوان]«پایان کار» NRF) دسامبر 1942)مینویسد:«سال 1936 بود،یکی از این افرادی که یا چیزی نمینویسد یا کم مینویسد،مرا استنطاق میکرد، میپرسد اگر در فرانسه درگیر جنگ داخلی بشویم،در شرایط ویژه،برای مثال شما میتوانید به این نتیجه برسید که باید مالرو را بکشید؟بیدرنگ جواب دادم:«بله»؛با چاپلوسی اظهار شگفتی کرد،در پاسخ من چیزی جز یک شوخی بیرحمانه نمیدید.
مالرو نیز که عضو ارتش مقاومت بود به نوبهی خود به دریو پیشنهاد کرد که با پیوستن به بریگاد«آلزاس لورن»تحت یک نام مستعار،به راهی قدم گذارد که بیشک به[آزادیفرانسه]منتهی میشود.
اما دریو که درصدد خودکشی بود،با قدردانی از دوست خود[پیشنهادش را]رد میکند و وصیت میکند،«خاکسپاری را هرچه طبیعیتر و بدون مراسم مذهبی برگزار کنید،بسیار کوتاه و با گلهای فراوان به جای انسانها،تنها مالرو و برنیر2 اگر بودند،بیایند.
نمیتوان گفت که ااین دوستی عمیق بر اطمینان این دو به دنیا و انسان بنا نهاده شده است یا بر نویسنده بودن هر دو و بلند نظری همسانشان در نویسندگی،(که قابل مقایسه با سایر [نویسندگان]معاصرشان نیست)هرچند فاصلهی سنی این دو کمتر از 8 سال است اما به دو نسل متفاوت تعلق دارند.
«امانوئل برل»1در«حضور مردگان»این کلام دریو را بازگو میکند که درحال خواندن«فاتحان»همچنانکه بیوقفه بر پای خود ضرب میگرفت،گفته بود:«دوست نازنین!»دریو درحالی مه مجذوب رمان شده بود، «گارین»را سنبل انسان جدیدی میدید که با دید از این قرنزاده میشد:«این قهرمان،مالرو نیست بلکه تصویری رمزآلود از«خود»اوست،بسیار والاتر و واقعیتر از خودش.
آیا میتوان در این عرصهی خیالی فرار و مرگ،منطق دریو را در تعهدات سیاسیاش پیدا کرد؟مساله اینجاست که برخلاف میل مالرو،دریو در آخرین روزهای اشغال و پیش از خودکشی همچنان به حزب مردم فرانسه وفادار باقیمانده بود."