ملخص الجهاز:
"زن فروغ شیخی ترا من میشناسم: درختی با تناور ریشهای در خاک گهی بر ریشهات درد و گهی بر شاخهات امید.
ترا من میشناسم: گهی از شوق لبریزی گهی دلتنگ دلتنگی گهی با مهر همراهی گهی از کینه سرشاری.
تو آن رود خروشانی گهی کوبنده چون طوفان گهی آرام و بیطغیان تو آغازی تو انجامی.
ترا من میشناسم: گهی نرمی خیالانگیز چون رویا گهی سنگینتر از دریا زمینآرا و پابرجا.
تو آن نیمی که گر با نیمهی دیگر شود همراه و همسنگر فرود آرد تباهیها براندازد سیاهیها.
تو آنسانی که بتوانی تمام نفرت و زشتی به زیبایی بدلسازی و دیگر گونه بنمایی.
ترا من میشناسم: فراوان دستها در کار که تا شاید تو را از پهنهی بالیدن و پرواز فرود آرند.
تو را من میشناسم: به راه خویش رو همپای کاویدن به سان ابر شو هنگام باریدن."