ملخص الجهاز:
"و با آن که به حکم منطق لامپ برقی جای چراغهای نفتی را گرفته بود و آدمها عوض شده بودند و جای خود را به امیگرههای سالخورده داده بودند،و ایوان روشن حتما،در عین نومیدی، برای همیشه سیمکشی شده بود،پنین بینوای من در توهم واضح خود میرا را تجسم میکرد که پاورچین از آن جا خارج میشود و به باغ میآید و در میان گلهای بلند توتون، که سفیدی مات آنهای توی تاریکی با سفیدی پیراهنش درمیآمیزد،به طرف او میرود.
چون نمیشود با این فکر زندگی کرد که این زن جوان زیبا،لطیف و حساس را با آن چشمها،آن لبخند،آن باغها و برفهای پس زمینه،با کامیون احشام به اردوگاه مرگ بردهاند و با تزریق فنل به قلبش به قتل رساندهاند-همان قلب نازنینی که تپشهایش را پنین زیر لبهای خود در غبار گذشتهها شنیده بود-و چون شکل دقیق مرگش ثبت نشده بود،میرا در ذهن آدم همواره به مرگهای گوناگونی میمیرد و به صورتهای گوناگونی دوباره زنده میشود تا باز هم بار دیگر بمیرد،زیر نظر یک پرستار دوره دیده،آغشته به نجاستات،باسیل کزاز،شیشهی شکسته،خفه شدن با گاز اسید پروسیک توی حمامهای دوشدر قلابی،زنده زنده سوختن توی گودال روی هیزمهای راش آغشته به بنزین،به گفتهی مأمور تحقیقی که پنین تصادفا در واشینگتن با او صحبت کرده بود،تنها چیزی که مسلم بود این بود که میرا برای کار کردن خیلی ضعیف شده بود(هر چند هنوز میخندید،هنوز میتوانست به بقیهی زنان یهودی کمک کند) و به همین دلیل برای مردن انتخاب شده بود و فقط چند روز بعد از ورود به بوخنوالد،در منطقهای که به طرز زیبایی درختکاری شده و با طمطراق گروسر اترسبرگ خوانده میشد،سوزانده و خاکستر شده بود."