ملخص الجهاز:

"افکند،زیرا او هم نیمی از وجودش خدایی بود و ادامه داد:«این شاه بسیار بلندپرواز بود،به ظاهر برای اوروک،اما در اصل برای خودش-با دبدبه و کبکبه به همه‌جا جار زد: فروغ و جلال و شکوه شهر اوروک تمام شهرهای دیگر را تحت الشعاع قرار دهد،اما واقعیت این بود که او می‌خواست خود پرفروغ و جلال باشد. باز لبخندی بر لبان کلیتوس نقش بست،لبخندی که هم ریشخند بود و هم غم‌انگیز، لبخندی که اسکندر را به خشم می‌انداخت،کلیتوس با همان لبخند تمسخرآمیز و اندهگین ادامه داد: «این آرزوی تب‌آلود،زاده‌ی هذیان بود،هذیانی که قلب گیل‌گمش را به درد نشاند، زیرا بدون آن فاحشه،آنکیدو هنوز در همان بیابان‌ها،در تنهایی خود با حیوانات وحشی‌ بود،دیگر دوستی و مودتی میان او و گیل‌گمش به وجود نمی‌آمد. «گفته می‌شود که تو،کارهای بزرگی انجام داده‌ای،من نه چیزی از آن‌ها دیده‌ام و نه‌ چیزی فهمیده‌ام،در ضمن توجهی هم به آن‌ها ندارم،به چیزهای دیگر می‌اندیشم،در جهانی که من در آن زندگی می‌کنم،جایی برای تو وجود ندارد،اسکندر نه تو و نه‌ هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند آن را تغییر دهد،تو هیچ‌گاه مرا نیازرده‌ای،من تو را نمی‌شناسم!» با بی‌رحمی اندیشناکی به او نگریست و ادامه داد: «هرگاه به تو می‌اندیشیدم،تنها احساس ترحمی عمیق نسبت به تو داشتم،آیا این تو نبودی که به پاهای من افتادی؟» اسکندر،تبرزین نگهبانی را که پشت سرش ایستاده بود،از چنگش بیرون کشید، بالای سرش تاب داد،پیش از آن‌که کسی فریاد برآورد،تبرزین پرتاب شده بود و بر قلب‌ کلیتوس فرو نشست و دیگر نتوانست به سخن ادامه دهد،کسی فریادی از درد یا ترس از دهان او نشنید،رنگ باخت،همچون پیشانی‌اش سفید شد و مرد."

استلام ملف الإرجاع :
(پژوهیار, , , )

تحميل
تحميل HTML

رابط قصير:

صفحة: