Abstract:
مقاله حاضر سعی دارد پدیده گرایش به مهاجرت را در ارتباط با نهاد خویشاوندی مورد بررسی قرار دهد. کمتر محققی این پدیده را از منظر رابطه آن با شبکه خویشاوندی بررسی کرده است. برهمین اساس، بر آن شدیم تا در این مقاله، از منظری خاص و جدید، به مساله فرار مغزها نگاه کنیم و نقش بازدارنده و یا تسهیل کننده خانواده و روابط خویشاوندی در امر مهاجرت تحصیلکرده ها را مورد بررسی قرار دهیم. در مقاله حاضر از رهیافت نظری «کارکردگرایی ساختاری» و همچنین از تئوری «فاصله اجتماعی» بهره برده ایم. بنابراین، برخلاف رویکردهایی که مهاجرت نیروهای متخصص از کشور را ناشی از وجود برخی عوامل کششی در کشورهای مقصد می دانند، مقاله حاضر این امر را بیشتر ناشی از ناکارآمدی ساختارهای جامعه می داند. برای تحلیل این ناکارآمدی ساختاری در سطح نظام خویشاوندی، از تئوری فاصله اجتماعی استفاده شده است. با استفاده از این تئوری می توان گفت که با بیشتر شدن فاصله اجتماعی میان افراد خویشاوند، نفوذ متقابل آنها بر همدیگر کاهش یافته و در نتیجه نظام خویشاوندی آن، کنترل سنتی خود بر فرد را از دست می دهد، و همین عدم وابستگی و همبستگی فرد با خویشانش، زمینه ای را فراهم می سازد تا او به محض رویاروبی با مشکلات و یا مهیا شدن امکانات سفر، اندیشه خروج از کشور و اقامت در نقطه ای دیگر از جهان را در سر بپروراند. در این پژوهش از روش پیمایش استفاده شده است. جامعه آماری را دانشجویان رشته های انسانی (علوم اجتماعی) و فنی (مهندسی برق) دانشگاه تهران تشکیل می دهند. جمع آوری داده ها نیز از طریق پرسشنامه و در قالب طیف لیکرت انجام گرفته است. یافتههای تحقیق بیانگر این امر هستند که میان چهار متغیر اصلی، یعنی وسعت نظام خویشاوندی، گستره روابط خویشاوندی، فراوانی روابط خویشاوندی و عمق روابط خویشاوندی، و متغیر گرایش به مهاجرت از کشور، رابطه ای معنیدار و معکوس وجود دارد. همچنین، از بین چهار متغیر مستقل، دو متغیر «گستره روابط خویشاوندی» و «عمق روابط خویشاوندی» رابطه ای معنی دار با متغیر گرایش به مهاجرت داشته اند. به عبارت بهتر، افرادی که روابط بیشتر و صمیمی تری با خویشان خود دارند، گرایش کمتری به مهاجرت از کشور از خود نشان می دهند.
Machine summary:
"با استفاده از این تئوری می توان گفت کـه بـا بیشتر شدن فاصلة اجتماعی میان افراد خویشاوند، نفوذ متقابل آنها بر همدیگر کاهش یافتـه و در نتیجـه نظام خویشاوندی آن، کنترل سنتی خود بر فرد را از دست می دهد، و همین عدم وابـستگی و همبـستگی فرد با خویشانش ، زمینه ای را فراهم می سازد تا او به محـض رویـاروبی بـا مـشکلات و یـا مهیـا شـدن امکانات سفر، اندیشه خروج از کشور و اقامت در نقطه ای دیگر از جهان را در سر بپروراند.
بنابراین ، پژوهش حاضر علل گرایش تحصیل کردگان ایرانـی بـه مهـاجرت از کـشور را در رابطه با ناکارآمدی ساختاری، بویژه در حوزة خانواده و روابط خویشاوندی، جستجو می کند و فرضیه اساسی آن این است که افزایش فاصلة اجتماعی بـین افـراد خویـشاوند، یـا بـه عبـارت دیگر، کاهش انسجام خویشاوندی، زمینه ای را فراهم مـی آورد کـه در آن افـراد بـه راحتـی در اندیشة مهاجرت از کشور افتاده و در صورت مهیا بودن امکانات سفر، تصمیم خـود را عملـی می سازند.
با استفاده از این تئوری می توان گفـت که با بیشتر شدن فاصلة اجتماعی میان افراد خویشاوند، نفوذ متقابل آنهـا بـر همـدیگر کـاهش یافته و در نتیجه ، نظام خویشاوندی، کنترل سنتی خود بر فرد را از دست می دهد و همین عـدم وابستگی و همبستگی فرد با خویشان، زمینه ای را فراهم می سازد تا او، به محض رویـاروبی بـا مشکلات و یا مهیا شدن امکانات سفر، اندیشة خروج از کشور و اقامـت در نقطـه ای دیگـر از جهان را در سر بپروراند."