Abstract:
بحث محوری و مرکزی مقاله ب ین هویت فلسفة سیاسی متعالی بر م نای حکمـت متعا یه است که در گام نخست ، با نقیح وجود پارادایمی به نام پارادایم صـدرایی ، مدعی الگوی ب یاد نی شده ایـم کـه مـی تـوان بـا ا تنـا بـر مبـانی هسـتی شناسـانه ، معرفت شناسانه ، انسان شناسانه و گرایشات ارزشی و اخلاقی منظومه ای از مسائل و موضوعات مطرح در فلسفة سیاسی را از اصول و مبانی مزبـور اسـت باط و اجتهـاد کرد. در بخش پایانی نوشتار یز با تقریر نظریة فلسفة سیاسی متعـالی صـدر یی بـا عنوان «سیاست قدسی » ارکان و اضلاع آن را برشمرده ایم و سپس ملاحظاتی چنـد در قالب نقد و بررسی دربارة آن مطرح و مبـین کـرده ایـم . هماننـد آن کـه اگـر در حکمت متعا یه حکم به مشروعیت حکومـت فقیهـان و مجتهـدان داده شـود رای اضطراری صدرا است نه رای حقیقی و نهایی او که حکومت متالهـان و حکیمـان است و این که سیاست صدرایی مصداق نظریة آمریت و تابعیت است و دیگر آن که رسالت سیاست قدسی متعالی عمدتا مطابق با الگوی بازگشت است و لذا سیاست را هو تی ابزارگونه می داند و در آخر این که ، سیاست قدسی صدرایی راهی را برای تحقق دموکراسی هموار و میسور نمی سازد.
Machine summary:
"برخی از مسائل نظری ، که بر مبنای مبانی نظری غیـر پارادایمیـک امکـان پاسـخ گـویی دارند، عبارت اند از: ـ ساختار معرفت و توجیه (justification) معرفت چیست ؟ ـ معیار و ملاک صدق معرفت و باور صادق موجه (true justified belief) چیست ؟ ـ علم و معرفت به مثابة مجموعه قواعد مدو ن یا رشته های علمی (دیسیپلین ) چیست ؟ ـ غایت علم و هدف از انجام تحقیق علمی چیست ؟ ـ روش اثبات یک گزارة علمی و منابع معتبر و م̂Hخذ موثق معرفت چیست ؟ حال باید دانست هر اندازه که موضوع مورد مطالعة ما هویت میان رشته ای داشته باشد و به نوعی ماهیت معقول ثانی فلسفی را برای خود رقم زده باشد، لنگر ارزشی میـان غلبـه و مغلوب واقع گشتن خصلت پارادایمی با فراپـارادایمی یـا همـان غیـر پـارادایمی بـودن آن موضوع مهم تر می شود تا آن جا که اگر ساختار مسئلة ما رویکرد انضمامی بیش تـری داشـته باشد، که از مسائل عینی و ملموس سطوح محسوس شناخت بشری باشد، آن گاه مـی تـوان آن را مربوط به توافقات عام غیر پارادایمیک دانست ، مانند مصـادیق عـالم سیاسـت چـون قدرت ، عدالت ، حاکم ، حکومت و مانند آن ها که در واقع رویة بیش تر این مسائل با بررسی موارد مصداقی عینی و انضمامی و نیز تحلیل آماری و میدانی صورت مـی گیـرد و ایـن در حالی است که با پرسش از چیستی و چرایی این مسائل ، سنخ مباحث ما رویکرد تبیینـی و نه توصیفی پیدا می کند که باید با اتخاذ رهیافت تحلیلی پدیدارشناسانه ، مسـئله را از مداقـة نظر بگذرانیم و لذا بنیان فلسفة سیاسی را سامان دهی کنیم و اگر توجه داشته باشیم ، با ابتنای بر این روش ، سنخ مسائل ما صبغة پارادایمیک پیدا می کند و از دستة مزبور خارج می شود."