Abstract:
دوگانه انگاری و انفکاک میان «بدن » و «روح » سنتی عظیم بود که با افلاطون آغاز شد، در مسیحیت بسط یافت و با دکارت به اصالت فلسفه ی جامع و مطلقی به اوج رسید، با کانت به صورت باروی منطقی دقیق مستحکم و در هگل متافیزیکی بر فراز جهان و تاریخ جهان گشت . جریانی که در سرتاسر آن انسان به مثابه ی غایتی روحانی محسوب شد. در دوران مدرن اما اندک اندک گرایشی پدید آمد که به بدن بیشتر از روح ارزش میداد. توجه به تام بدن در دستگاه فلسفی پدیده شناسی ادراک موریس مرلوپونتی بود که به صورت خارق عادت و نبوغ آسا بیان و تناورده شد.آنچه مرلوپونتی در پی آن است اینهمانی بدن و ذهن و بدن و ادراک است . ذهن ، مجرد از بدن به فهم نمیآید. نزد وی ما مدرکانی بدنمند هستیم . بدن برای وی، جای گرفتن انسان در جهان و نظرگاه انسان به سوی جهان ، لنگرگاه ما در جهان » و طریق عام جهان داشتن ماست و در این میان این جهان نیست که مبداء قرار میگیرد. به زعم وی ما هرگز نمیتوانیم تصوری از خود فارق از بدنمندی و ادراکاتمان داشته باشیم . ما همان جهت گیری ادراکی- جسمانی مان در جهان هستیم و ذهن یا آگاهی منبعث از همین جهت گیری ادراکی- جسمانی ما در جهان است . اینگونه مرلوپونتی بر مبنای عطف به زندگی و تجربه ی زیسته و بر بنیاد توجه به امر خرد، امرمشخص و امر خرد و مشخص در یک جامعیت و کلیت ، در گذاری از پدیده شناسی به انسان شناسی، بنیادهای فلسفی- منطقی و تئوریک برای عطف به بدن انسانی و بدن به مثابه ی وجه لازم برجاهستی انسان فراهم
می آورد و از این دریچه پایه های مبرهن و اصول منطقی، برای پژوهش ها و آرا، در
دانش انسان شناسی انتقادی جدید و انسان شناسی بدن، جامعه شناسی پزشکی، تاریخ
پزشکی، فلسفه ی پزشکی و هر خردشاخه ی مطالعاتی مربوط به بدن انسانی را بنیان
می گذارد.
Machine summary:
"افول متافیزیک روح و برآمدن هستی شناسی بدن ؛ بنیادهای فلسفی عطف به بدن نزد مرلوپونتی بیتا نقاشیان چکیده دوگانه انگاری و انفکاک میان «بدن » و «روح » سنتی عظیم بود که با افلاطون آغاز شد، در مسیحیت بسط یافت و با دکارت به اصالت فلسفه ی جامع و مطلقی به اوج رسید، با کانت به صورت باروی منطقی دقیق مستحکم و در هگل متافیزیکی بر فراز جهان و تاریخ جهان گشت .
اینگونه مرلوپونتی بر مبنای عطف به زندگی و تجربه ی زیسته و بر بنیاد توجه به امر خرد، امرمشخص و امر خرد و مشخص در یک جامعیت و کلیت ، در گذاری از پدیده شناسی به انسان شناسی، بنیادهای فلسفی- منطقی و تئوریک برای عطف به بدن انسانی و بدن به مثابه ی وجه لازم برجاهستی انسان فراهم میآورد و از این دریچه پایه های مبرهن و اصول منطقی، برای پژوهش ها و آرا، در دانش انسان شناسی انتقادی جدید و انسان شناسی بدن ، جامعه شناسی پزشکی، تاریخ پزشکی، فلسفه ی پزشکی و هر خردشاخه ی مطالعاتی مربوط به بدن انسانی را بنیان میگذارد.
بنیادهایی که بر مبنای سیری است که به زعم این پژوهش از پدیده شناسی به سمت انسان شناسی نیل میکند و با نقد آگاهی تاریخی به مثابه تفکر مفهومی، نقد آگاهی فوق فردی و فوق جسمانی، نقد روش خرد مدار فراتجربی و آگاهی ترافرازنده ، نقد و نقض سوژه گی ترافرازنده ، نقد روح عینی وروح زمان و نقد امر کلی؛ و از این دریچه پایه های مبرهن و اصول منطقی برای عطف به بدن انسانی فراهم می آورد."