Abstract:
بیان رابطة شعورمندانة آدمی با هستی با تمام گسترة آن، تنها از طریق«زبان»امکان پذیر است و
در فقدان زبان، هستی به هیات تودهای بیمعنا درمیآید. به دلیل اهمیّت وافر زبان، از دیرباز و
در همة نحلههای فکری و فلسفی، این توانش ویژة آدمی در مرکز توجّه فلاسفه قرار گرفته
است و حتّی کسانی که علیالظّاهر آن را به طور مشخّص در زمرة مسائل خود قرار ندادهاند، از
اینکه به صورت تلویحی به ماهیّت و کارکرد زبان بپردازند، چارهای نداشتهاند. در بین
اندیشمندان ایرانی، مولانا جلالالدّین محمّد بلخی اگر چه فیلسوف زبان نیست، اما در بیان
اندیشههای فربه و تجارب شهودی منحصر به فرد خود به ناچار با زبان، امکانات و
محدودیتهای آن درگیر میشود و در لابهلای مباحث عرفانی- کلامی خود نظریههای
تلویحی زبانی مهمّی مطرح میکند که قابل مقایسه با نظریههای اندیشمندان معاصر در حوزة
فلسفة زبان است. در فرهنگ اسلامی، مولوی از حیث نگرش فلسفی به زبان چهرهای شاخص
و منحصر به فرد است و در بین شاعران عارف و غیرعارف نیز یکّه و بیهمتاست. اندیشههای
زبانی مولانا، بدیع، غیرمنتظره و شگفت مینمایند و ریشههای آنها معلوم نیست. زیرا در هیچ
یک از منابع عرفانی، کلامی و ادبی که معمولا به عنوان مآخذ و منابع فکری مولانا به حساب
میآیند، چنین اندیشه هایی مطرح نشده است. تا زمانی که احتمال اخذ این اندیشهها از منابع
یونانی – رومی از طریق استادان وی در شامات اثبات نشده باشد، باید همة آنها را محصول
دریافتهای شخصی مولانا بدانیم. مولانا، ضمن اینکه به دو عالم پیشازبانی )جهان امر واقع( و
عالم زبانی )نظم نمادین( قائل است، بر نابسندگی زبان در تبیین جهان امر واقع پیش از
اندیشمندان غربی پی میبرد و ضمن اینکه اقتدار و تسلّط زبان را بر آدمی میپذیرد و مانند
هایدگر خروج از زبان را ناممکن میداند، در عالم کشف و شهود و فرورفتن در عالم
ناخودآگاه از اقتدار زبان میگریزد و در این عالم، امکان«بیان بی زبان»را تجربه می کند.
Machine summary:
"امکانیت درک جهان امر واقع ٢ (عالم هستی) از نظر مولانا به نظر میرسد بین متفکران شرق مسلمان ، مولانا نخستین کسی است که به تلویح بین عالم امر واقع (هستی) و عالم امر نمادین (زبان ) تمایز ماهوی برقرار میکند؛ آنجا که میخواهد از ماهیت «عشق » در مقایسه با «بندگی» و «سلطنت » تبیینی روشن عرضه کند، «عشق » را در عالمی فراسوی زبان (عالم نمادین ) یعنی عالم هست ها قرار میدهد و بین این عالم هست ها و عالم زبانی فاصلۀ معناداری قائل میشود و آرزو میکند خود عالم هست ، زبانی مخصوص به خود داشته باشد تا واقعیت وجودیش را آن چنانکه هست برملا کند و چون میداند این آرزو تاوقتی در عالم طبیعت هست و در چارچوب زندگی مادی گرفتار است ، تحقق نخواهد یافت ، گرفتاری خود را در زندان زبان میپذیرد و سخن گفتنش را به «دمیدن در قفص » تعبیر میکند؛ ضمن اینکه پیش از این سخن به محالیت امکان تبیین عالم هست با زبان مألوف اشاره میکند: با دو عالم عشق را بیگانگی اندرو هفتاد دو دیوانگی سخت پنهانست و پیدا حیرتش جان سلطانان جــان در حسرتش غیر هفتاد و دو ملت کیش او تخت شاهان تخته بندی پیش او مطرب عشق این زند وقت سماع بندگی بند و خداوندی صداع پس چه باشد عشق دریای عدم در شکسته عقل را آنجـا قدم بندگی و سلطنت معلوم شد زین دو پرده عاشقی مکتوم شد ٦٥ کاشکی هستی زبانی داشتی تا ز هستان پـرده بـرمیداشتی هر چه گویی ای دم هستی بران پـردة دیگر بــرو بستی بدان پردة ادراک آن حال و است قال خون خون بخون شستن محالست و محال من چو با سودائیانش محرمم رخووزن وشسشتب ن انمدحارل قف اسص ت درو میمدحامل م (مثنوی ٣/ ٤٧٧٠-٤٧٧٩) واقعیت هستی چنانکه هست به نظر مولانا برای انسان به صورت کامل قابل درک و بازنمایی نیست و هر فردی در سایۀ موقعیت محدود خویش میتواند بر بخشی ناچیز از حقایق هستی اطلاع یابد و آن را با زبان بازسازی کند."