Abstract:
به اعتقاد ویتگنشتاین کاربرد واژه شناخت شرایطی دارد و اگر قضیهای فاقد این شرایط باشد نمیتوان درباره آن ادعای شناخت کرد اما عدم شناخت این قضایا به معنای راه یافتن شک، اشتباه وجهل در آنها نیست؛ بلکه به معنای یقینی بودن آنهاست. آنها همراه با قضایای تجربی بسیاری جهان- تصویر ما را تشکیل میدهد. جهان - تصویر مبنا و پایه یقینی تمام شناختهای ما است که اساساً از سنخ شناخت نیست؛ بلکه بیشتر با عمل پیوند دارد. بدین ترتیب، نه تنها شک به هیچ وجه در جهان- تصویر راه ندارد، بلکه تنها شک براساس این مبانی یقینی،معنادار است. در این مقاله به واکاوی تطبیقی مساله شناخت از دیدگاه ویتگنشتاین و آیر می پردازیم و نظرات این دو فیلسوف مورد تحلیل و ارزیابی قرار می گیرد. در مقدمه به پیشینه مساله شناخت در فلسفه تحلیلی پرداخته می شود و سپس مساله شناخت از نظر ویتگنشتاین و بعد از پرداخت به آن به واکاوی مساله شناخت در نظر آیر میپردازیم و در نهایت به مقایسه و نتیجه گیری آرا دو فیلسوف پرداخته میشود و سعی میکنیم با دیدگاه نقادانه این نظرات را موشکافی کنیم. تمامی مشکلات بشر در فهم تمامی سطوح و زمینههای انسانی همچون اخلاق، سیاست، اقتصاد، جامعه-شناسی و... نرسیدن به یک درک درست از زبان و کاربرد آن در گفتار درون متنی است که به آن پرداخته میشود. هرچند ویتگنشتاین دستیابی به منطق درست زبان را محور تفکر خویش قرار میدهد اما اینکه چگونه بتوان آن را درون این تفکرات و زبانها به کار بست نگاهی نو و تامل برانگیز است. به نظرم اگر زبان و کاربرد آن را در تمامی زمینهها با وسواس بیشتری به کاربریم و از استعمال تمامی واژهها و کاربردهای آن باخبر باشیم میتوان ادعا کرد دچار بسیاری از مشکلات امروزی نخواهیم شدو لحن زبان و کاربرد آن هم گوشه ای دیگر از این ادعا خواهد بود که در معنا بیتاثیر نخواهد بود.
Machine summary:
akrami٦٦ تاريخ دريافت : ٠٩/٢٠/ ١٣٩٨/ تاريخ پذيرش: ١٠/٢٥/ ١٣٩٩ چکيده به اعتقاد ويتگنشتاين کاربرد واژه شناخت شرايطي دارد و اگر قضيه اي فاقد اين شرايط باشد نميتوان درباره آن ادعاي شناخت کرد اما عدم شناخت اين قضايا به معناي راه يافتن شک ، اشتباه وجهل در آنها نيست ؛ بلکه به معناي يقيني بودن آنهاست .
هرچند به نظر ژان وال ١٠ فيلسرف فرانسوي معاصر در مقايسه دو مبحث شناسايي و واقعيت ، مسئله واقعيت عالم خارج را بايستي مقدم بر مسئله شناسايي مورد بحث قرار دهيم اما او نيز به اين مطلب اقرار دارد که تمايز ميان اين دو مبحث و فرق گذاشتن ميان آنها عليرغم نظر برخي از فيلسوفان معاصر، مجازي و بياساس است و حتي در مواردي نيز که او آنها را به عنوان شاهد بر تقدم بحث واقعيت بر بحث شناسايي ذکر ميکند و به سمت اين عقيده ميگرايد که طرفداران تقدم نظريه شناسايي بر نظريه مربوط به واقعيت اصولي را مسلم گرفته و درباره ي واقعيت عالم هستي مصادره به مطلوب مينمايند ميتوان اعتراض کرد که طرفداران تقدم نظريه مربوط به واقعيت نيز اصول و مباني شناخت شناسانه اي را مسلم فرض ميکنند.
«ميدانم » در زبان عادي در موردي به کار ميرود که اشتباه در آن مورد معنا داشته باشد(٥٧٤ ,١٩٦٩,Wittgenstein,Ludwig) به زعم ويتگنشتاين «فقط درجايي ميتوانيم از شناخت صحبت کنيم که امکان منطقي اشتباه يا غفلت وجود دارد»(گلاک،هانس يوهان،١٣٨٨،ص١١٠) همچنين قضيه «من ميدانم که p فقط در صورتي معنا دارد که نقيض آن هم با معنا باشد.