Abstract:
بررسی امتناع در برقراری روابط میان ایران و آمریکا، مهمترین بحث حوزه مطالعات ایران و آمریکاست. در زمینه اینکه چرا این روابط عادی نمیشود، معمولاً بیشتر انتقادات متوجه سیاست خارجی ایران بوده و سیاست خارجی آمریکا بسیار کمانتقاد مفروض گرفته میشود. این مقاله در نظر دارد با بررسی انتقادی سیاست خارجی ایالات متحده در دوران کلینتون و بوش (سالهای مقارن با ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی، 84-1376)، چنان فرضیهای را به چالش بکشد. در این راه، فرضیه رقیب این است که برداشت مسلط در سیاست خارجی آمریکا از جمهوری اسلامی بر پایه مبانی خاصی شکل میگیرد که در چالش با جمهوری اسلامی، به شکل یک «ایدئولوژی بدبینانه» عمل میکند که عادیشدن این روابط را برنمیتابد. برای بررسی این فرضیه، نخست مهمترین مبانی سیاست خارجی آمریکا در برابر جمهوری اسلامی بررسی میشود تا نشان داده شود چگونه تحت یک ایدئولوژی بدبینانه سامان مییابد. سپس، این سیاست را در سالهای یاد شده بررسی میکنیم و الگوهایی از آن را استخراج میکنیم که نشاندهنده امتناع از عادیشدن روابط با جمهوری اسلامی ایران است.
One of the most important issues in Iran-US studies is to understand the US approach towards the Islamic Republic of Iran. In seeking to find an answer to the question why Iran and US are not inclined to normalize their relations, mostly the Islamic Republic has been at the receiving end of the criticisms. The current paper maintains a critical view on US foreign policy during Clinton and Bush presidencies coinciding with Khatami administration (1997-2005) to challenge that argument. The paper concludes that the main problem in normalization of ties goes back to the imperialistic policy of the United States to approach relations with the Islamic Republic through a framework that, here, we can call it ‘pessimistic ideology.’ In explaining this approach, we first deliver a theoretical framework on how US foreign policy towards the Islamic Republic of Iran is shaped. Then, we explain US foreign policy in that period. The paper, finally, concludes some patterns of the US ideological policy to describe its inconsistency in relation with the Islamic Republic of Iran.
Machine summary:
براي بررسي اين فرضيه ، نخست ، مهم ترين مباني سياست خارجي آمريکا در برابر جمهوري اسلامي بررسي مي گردد تا نشان داده شود که ديدگاه مزبـور چگونه تحـت يک ايدئولوژي بدبينانه سـامان مييابد، آن گاه سياسـت مذکور در خلال سـال هاي ياد شـده مورد نقد و تحليل واقع ، و الگوهايي از آن اسـتخراج مي گردد که نشـان دهنده ي امتناع از عادي شـدن روابـط با جمهوري اسلامي ايران است .
بدين سـان ، نوسان مکرر و پي درپي سياسـت خارجي آمريکا در برابر ايران ، اين سئوال را پيش مي آورد که چرا کشور مزبور، جمهوري اسلامي را به نحوي شايسته که بيانگر نماينده ي يک کشور مستقل و قدرتمند منطقه اي است ، درنمي يابد تا روابط دو کشور عادي شود.
ت ) تجربه هاي شکست آمريکا در تاريخ روابط اش با جمهوري اسلامي ، شکست هايي را تجربه نموده که برخي از آن ها تا دوره ي مورد نظر از اين قرارند: شکست در پيش بيني و برآورد انقلاب اسلامي (سمتي ، ١٣٧٧)، اشتباه در راه دادن شاه به خاک آمريکا و تحقير ناشـي از تسخير سـفارت آن در تهران ، شکست در نجات عمليات گروگان ها، رسوايي ايران گيت ، و ناکامي هاي بسيار ديگر که سبب سرخوردگي در سياست خارجـي اش در ارتباط با ايران شـده اسـت .
در سـال هاي پس از انقلاب اسـلامي نيز چنين روندي با سياسـت «صدور انقلاب » دنبال شـد، که ويژگـي خاص آن ، ناديده گرفتن حکومت هاي منطقه بود (١٩٩٠ ,Ramazani)؛ علاوه بر اين ها، عربستان تصـور مي کنـد با بهبود روابط ايران و آمريکا، کشـور مزبور بيش از هر زمان ديگر منزوي و ناديده گرفته مي شود.