Abstract:
در این مقاله به بررسیِ تحول در نسبت میان حاکمان و مردم در ایران میپردازیم. پیش از سدۀ نوزدهم میلادی، مراودۀ اخلاقی مبتنی بر عدل، غالبترین خصلت عرصۀ سیاست و حکمرانیِ ایرانی بود؛از این منظر، مردم حکومتشدهگانیاند که هویتیابیِ سیاسیِ آنان تنها در دایرۀ کردار شاهان یا حکومتگران امکانپذیر میشد. کنش سیاسی کنشی صرفاً شاهانه و به تبع عادلانه بود و مردم در منزلت رعیّت، صرفاً موضوع کردارهای حاکمان خود بودند؛در این جهانبینیِ سیاسی، شاه راعیِ اعظم است که لطف خود را همچون رسالتی اخلاقی که ذیل لطف و ارادۀ اخلاقی خداوند قرار دارد، بر رعیّت اِعمال میکند. این، نگاهِ غالب در سنت نظری و عملیِ اجتماعی و سیاسیِ ایران بود. در طول سدهی 13ق/ 19م، گونهای دیگر از اِعمال قدرت بهتدریج نمایان شد که متأثر از تحولاتِ نوین مغربزمین، اسلوب حکومتگریِ ایرانی را نسبتاً (مسامحتاً) دستخوش تغییر ساخت. تغییری که نسبت میان حاکم و مردم را وارونه کرد و دربردارندهی نگاهی شد که متضمن مشارکت و مداخلتِ رعیّت در مقام مردم یا جمعیت (اگر نگوییم شهروند) شد.
In this article we will seek the changing of relations between governors and the governed in Iran. Before the nineteenth century, ethical interaction based on justice was the most predominant feature of the Iranian politics and governance. From this perspective, people merely were governed and their political identification was an affectation of their kings’ practices. King’s political acts were the whole of political act and people as subjects were the matter for their king’s behaviors. So, the king was the greatest shepherd who spread his grace as an ethical-preexistencial duty (or mission) in the country, because his grace was the appendix of God’s grace. In the nineteenth century, this predominant approach was influenced by the new evolutions of the west and revealed a different type of power exercising. These changes shifted the relations between the governor and the governed so that they expanded people (citizens) participation in the social and political sphere.
Machine summary:
به همين گونه ، تعبير قـدرت به منزله ي امکاني غيرمولـد و نيز تقليل آن به نيرويي سياسـي (حکومت يـا دولت ) که کار آن ممانعـت از آفرينندگـي و توليد اسـت ، در رويکرد فوکو محلـي ندارند، زيرا حقيقت همان قدرت است (فوکو، ١٣٧٤: ٣٤٤)، و به همين دليل وي در تعريف خود از قدرت چنين مي نويسد: بـه نظـر من بايد قـدرت را بيش از هر چيز به منزله ي کثرت مناسـبات نيرو درک کرد؛ مناسـباتي که ذاتي عرصه اي هسـتند که در آن اعمال مي شـوند و سازمانشـان را شکل مي دهند، و به منزله ي بازي اي هستندکه از طريق مبارزه ها و رويارويي هاي بي وقفه ، مناسبات نيرو را دگرگون و تقويت و وارونه مي کنند ...
نسبت حکام و مردم در انديشه ي سياسي کلاسيک از ديرباز در حکومت گري ايراني ، اين نگاه متداول بوده که پادشاه واجب است کـه در حـال رعيت نظر کنـد و بر حفظ قوانين معدلت ، توقـر نمايد؛ چه ، قوام مملکت به معدلت بود(طوسي ، ١٣٨٧: ٣٠٤).
حکومت و رعيت نسبت مبتني بر عدالت متافيزيکي (اخلاقي - ديني ) اين برهه ي حسـاس و پر اهميت ، آغاز پايان يک دوره ي درازمدت تاريخي در ايران است که مهم ترين خصلت آن را مي توان در خواست ترقي خواهي ايرانيان دانسـت ، که همچون گفتماني عمومي ، سـخن ها و کردارها را در خود ادغام و مفصل بنـدي و بـه تدريج ، خودکامگي ايراني را از سـده هاي پيش از آن متمايز کرده بود.