Abstract:
نظریه اینهمانی ذهن و مغز، یکی از مسایل قدیمی و مهم در فلسفه ذهن است که همواره توجه اندیشمندان را به خود مشغول ساخته است. در بیانی ساده، این نظریه اینگونه ارایه میشود که انواع حالات و پدیدههای ذهنی یک شخص در زمان معین، چیزی جز همان حالات و فرایندهای مغزی او در همان زمان نیستند. در این پژوهش برخی از مهمترین مبانی این نظریه بیان شده است. با توجه به مبانی این نظریه، نقدهای بسیاری به لحاظ اندیشه غربی و اسلامی بر آن وارد میشود، که در این پژوهش به روش توصیفی و انتقادی، برخی از نقدهای وارد بر این نظریه بنا بر دو اندیشه غربی و اسلامی بیان شده است. با توجه به نوع نقدهایی که مخصوصا در فضای اندیشه اسلامی آورده شده بود، تلاش میشود که تجرد و نفی جسمانیت نفس اثبات گردد. با اثبات تجرد نفس، به نظر میرسد که دیگر نمیتوان به اینهمانی ذهن و مغز معتقد بود و غیرقابلدفاع بودن این نظریه اثبات میگردد.
Having attracted the attention of thinkers for a long time, the theory of the sameness of mind and brain is one of the oldest and most important issues in the philosophy of mind. In simple terms, this theory holds that the mental states and phenomena of a person at a given time are the same as the states and processes of his brain at the same time. In this research, some of the most important principles of this theory have been discussed. Using the descriptive-critical method, this paper directs many criticisms to this theory in terms of both Western and Islamic views. Considering these criticisms, especially in the field of Islamic thought, an attempt is made to prove the abstraction of the soul and the negation of its physicality. By proving the abstraction of the soul, it seems that one cannot believe in the sameness of mind and brain, and the indefensibility of this theory is proved.
Machine summary:
با توجه به اهمیت این مسئله، نیاز به پژوهشی که درصدد باشد تا به بررسی چیستی حقیقت انسان، ابعاد و ساحتهای وجودی او و نیز بررسی و نقد نظریة اینهمانی ذهن و مغز بهعنوان نظریهای که با بقای نفس منافات دارد، بر مبنای اندیشة اسلامی بپردازد، ضروری به نظر میرسد و پژوهش حاضر به همین هدف انجام پذیرفته است.
اگر این دو دسته از حالات را مترادف میدانستند، در آن صورت باید صدق یکی بههمراه کذب دیگری به نوعی تناقضگویی میانجامید و حال آنکه اینگونه نیست و گزارهای مانند «من درد میکشم، اما عصبهای C من شلیک نمیکنند»، در عین اینکه ممکن است کاذب باشد، ولی تناقضگویی نیست؛ درحالیکه گزارة «این شکل مثلث است، اما سهضلعی نیست»، نوعی تناقضگویی است؛ زیرا مثلث و سهضلعی مترادف هستند و حمل آن دو بر یکدیگر بالضروره صادق بوده و هرگز نمیتواند کاذب باشد.