Abstract:
نمونههای اولیهای در زندگی واقعی هر نویسنده وجود دارد که به نوعی ذهن نویسنده را برای آفرینش یک یا چند شخصیت برمیانگیزد. نویسنده با استفاده از این ابزارها و مواد خام و نیز با نیروی تخیل خود دست به خلق شخصیتهای داستانی میزند. در برخی موارد، یک شخصیت پروتوتایپهای گوناگونی دارد. پژوهش حاضر با روش توصیفی تحلیلی به مقایسه تطبیقی رمان «چراغها را من خاموش میکنم» اثر زویا پیرزاد و «دفترچه ممنوع» از آلبا دسسپدس میپردازد و بدین نتیجه دست یافته است که پیرزاد در شیوه فضاسازی، روایت، شخصیتپردازی و انتخاب موضوع، از رمان دسسپدس بهره برده است. بدین منظور، سعی شده است تا این تاثیرها با تکیه بر آرای ژرار ژنت بررسی گردد. همچنین به نظر میرسد که پروتوتایپ ادبی داستان پیرزاد برای آفریدن شخصیت «کلاریس»، شخصیت «والریا» در اثر دسسپدس باشد. شایان ذکر است که برای مقایسه تطبیقی این دو شخصیت، از نظریه «پروتوتایپ ادبی» استفاده شده است.
here are some primary models in real life of each author, which in some levels motivates her or his mind to create an artwork. By using these primary models and his imaginative mind, the author creates its special story characters. This project, tries to compare Zoya Pirzad’s “I will turn off the lights” and Alba Deces Peds’s “Forbidden Notebook”. In representing atmosphere, narration, personi fication and subject selection, Pirzad is in fluenced by ‘Alba Deces Pedes’ and this was the reason of selecting “Gerard Genette” for this study. Moreover, it seems that Pirzad’s Prototype in creating Celarice in “I will turn off the lights” is ‘Valeria’ in DecesPedes story. To compare these two stories the ‘Literary prototype’ theory is selected.
Machine summary:
کلاريــس بــه روال زندگــي گذشــته برمي گــردد و خوشــحال اســت کــه از آن بــه بعــد فرصــت بيشــتري بــراي خــود دارد: «حضــور ناگهانــي مــردي بيگانــه در زندگــي کلاريــس ـ شــخصيت اصلــي رمــان ـ کــه ســال ها بــا دلبســتگي و صميميــت در کنــار شــوهر و فرزندانــش زيســته ، مي توانــد پيامــدي همچــون هجــوم بي رحــم ملخ هــا بــه شــهري آبــاد و سرسـبز داشـته باشـد، امـا هميـن حضـور کوتـاه ، در عيـن حـال مي توانـد مايـۀ تحـول سـازنده اي شـود و زندگـي درونـي و معنـوي او را دگرگـون کنـد؛ زيـرا در پرتـو هم صحبتي هـا و همدلي هـاي هميـن مـرد اسـت کـه زن «خـود» فرامـوش ِ شــده اش را بــه خاطــر مــي آورد، بــه علايــق ديريــن خــود مي انديشــد و تــلاش مي کنــد در ميــان مشــغله هاي زندگــي يکنواخــت زناشــويي ، جايــي بــراي خــود و راهـي بـراي رشـد و تعالـي بيابـد و هميـن شـناخت و تصميـم اسـت کـه جـان او را از احســاس رضايــت از آنچــه پيــش آمــده اســت و نيــز ســپاس نســبت بــه مــرد بيگانــه پــر مي کنــد» (ميرصادقــي ، ١٣٨٥: ١٥٧).
پيــرزاد و دســس پدس ، هــر دو بــراي نقــل ِ ِ ِ ِ پيش زمينه هــاي روايــت و معرفــي شــخصيت هاي داســتان ، از اســلوب «زمان پريشــي » از نــوع «رجـوع بـه گذشـته » سـود مي جوينـد؛ بـراي مثـال ، در قسـمتي از داسـتان کـه آليـس بـه سـبب ازدواج دکتـر آرتاميـان ، يعنـي کسـي کـه آليـس منتظـر اسـت تـا از او خواسـتگاري کنـد، عصبانـي اســت ، مــادر بــه کلاريــس چنيــن ســفارش مي کنــد: «حواســت باشــد حرفــي نزنــي بــاز دعــوا راه بيفتــد.