Abstract:
هر فلسفهای یا به طور دقیقتر هر نظام فلسفی دارای نظاموارهای است که اصول اساسی آن فلسفه بر آن استوار و بنا شده است. در این میان فلسفۀ اشراق نیز از این قاعده بیرون نیست. این فلسفه بر اصولی استوار است که مهمترین آنها عنصر «عقل و شهود» است. این مقاله بر آن است، نخست پس از تعریف حکمت و حکیم که شناخت این دو با شناخت عقل و شهود بیارتباط نیست، عقل و شهود را، با توجه به گنجایش مقاله، به تفکیک -با توجه به دادة اشراقی در فلسفۀ اشراق- بررسی کند و سپس جایگاه این دو عنصر سازندۀ فلسفۀ اشراق را، با استناد به آثار خود شیخ اشراق تبیین و در ادامه، جایگاه اصلی این دو عنصر را در فلسفه ترسیم نماید. آنگاه به تبیین چگونگی تعامل بین عقل و شهود در ساختارسازی فلسفۀ اشراق پرداخته، با توجه به گنجایش مقاله بهاختصار آن را بررسی کند.
Every philosophy, or more precisely every philosophical system, has a system on which the basic principles of that philosophy are based. Meanwhile, the Philosophy of Illumination is not out of this rule. This philosophy is based on principles, the most important of which is the element of "intellect and intuition". This article intends, after defining philosophy and philosopher, knowing the two is not unrelated to knowing the intellect and intuition, examine the intellect and intuition, according to the content of the article, separately, according to the illumination data in the Philosophy of Illumination, and then explain the position of these two elements that make up the Philosophy of Illumination, based on the works of Master of Illumination’ (shaykh al-ishraq), and then draw the main position of these two elements in philosophy, then I explain how the interaction between intellect and intuition in structuring the Philosophy of Illumination, and briefly examines it according to the capacity of the article.
Machine summary:
به همين نگاه و حقيقت يابي عقل است که او را به اين باور مي رساند و مي گويد: فيلسوفي در نظام فلسفي اشراقي ، فيلسوف واقعي به شمار مي آيد که «بحث و ذوق » را در هم آميزد؛ چراکه سهروردي در فلسفۀ خود، سلوک عرفاني را به مثابه يک اصل پذيرفته و آن را براي رسيدن به حقيقت ، يکي از اساسي ترين عنصرهاي روش خويش قرار داده است ؛ گرچه در عين اذعان به سلوک عرفاني ، از تفسيرهاي رايج عرفاني سود چنداني نبرد و به جاي استفاده از واژة «عرفان »، بيشتر اصطلاحات فلسفه را به کار برده است و همين معناست که در تعريف فلسفۀ اشراق نقش اساسي دارد و درواقع عنصرهاي اصلي فلسفۀ اشراق را فراهم مي سازد و بر اين باور است هيچ ناسازگاري ميان «عقل و شهود» وجود ندارد و حتي اين دو مي توانند به ياري همديگر، حقاي ي را که در وادي کشف و شهود به دست آمده ، با استدلال و برهان عرضه کنند؛ کما اينکه خود او چنين کرده است ؛ ازاين رو در تعريف فلسفۀ اشراق مي توان گفت : «فلسفۀ اشراق دانشي است که عقل ، با نگاه تحليلي و شهودي ، هستي و فراسوي آن را تفسير و تبيين * مي کند».