Abstract:
شعر تعلیمی در ادبیات کهن بیشتر شامل سرودههای اخلاقی و مذهبی و عرفانی بود ولی بعد از انقلاب مشروطه به مسائل اجتماعی و سیاسی و تحولات جامعه پرداخت که اصطلاحا این نوع شعر و ادب را ادبیات پرخاشگر نام گذاشتند که مهمترین مضامین آن بزرگداشت آزادی و استقلال، وطن دوستی، ظلم ستیزی، مبارزه با استبداد و جهل و فقر و فساد اجتماعی، حمایت از طبقات محروم و مستضعف جامعه است که توسط شاعرانی چون ادیب الممالک فراهانی، علامه علیاکبر دهخدا ، ملک الشعرای بهار، میرزاده عشقی، فرخی یزدی ، سید اشرفالدین حسینی ( نسیم شمال ) و… مطرح شده است در این میان پروین اعتصامی نیز با رشادت و بی باکی تمام ظلم و ستم سلاطین مستبد و وطن فروشی حکام و استعمار و و دسیسههای بیگانگان به باد انتقاد گرفته و با دفاع از فقر و محرومیت کارگران، رنجبران ، اشک یتیمان و دود آه پیرزنان داد سخن را داده است.
Machine summary:
"هشدار که نفریبندت : « راستی آموز بسی جو فروش هست در این کوی که گندم نماست»(30) در برابر نصایح ملایم پدر، فرزند که در جریان انقلاب مشروطهآب دیده شده با اعتراض به اعتقاد جبری پدر، عریان تر از هر حقیقتی مافی الضمیر خود را بر پهنة لوای حق خواهی خویش نقش میزند: « گفت چنین کای پدر نیک رایپیشة آنان همه آرام و خوابدولت و آسایش و اقبال و جانغله نداریم و گه خرمن استحاصل ما را دگران میبرند صاعقة ما ستم اغنیاستقسمت ما درد و غم و ابتلاستگر جق آنهاست حق ما کجاست…هیمه نداریم و زمان شتاستزحمت ما زحمت بی مدعاست»(31) چنان که نه دهقان زاده بل پروین به تلخی، عدالت زندگی آمیخته با فقر و بیچارگی را در جوار ثروت و مکنت بیدلیل اغنیا مورد شک وسؤال قرار میدهد: « سفرة ما از خورش و نان تهی استگه نبود روغن و گاهی چراغزین همه گنج و زر و ملک جهان در ده ما بس شکم ناشتاستخانة ما کی همه شب روشناستآن چه که ما راست همین بوریاست»(32) و به صراحت منکر عدالت و حقانیت وضع موجود شده و میگوید: « از چه شهان ملک ستانی کنند از چه به یک کلبه تو را اکتفاست»(33) و بعد با لحن درد آوردتر و اعتراض آمیزی : « پای من از چیست که بی موزه استخرمن امساله ما را که سوختدر عوض رنج و سزای عمل در تن تو جامة خلقان چراستاز چه درین دهکده قحط و غلاستآن چه رعیت شنود ناسزاست»(34) و این جاست که زمزمة دردناک برزگرزاده همچون آتشفشان سرباز میکند و اندوههای گره خورده در دل خونین وی بر فرق اغنیا و زورمداران فوران میکند و در حقیقت این فریادهای اعتراض آمیز مقدمهای است برای بیان محدودیتهای طبقاتی و اقلیمی : « چند شود بارکش این و آنکار ضعیفان ز چه بی رونق است زارع بدبخت مگر چارپاستخون فقیران ز چه رو بی بهاست»(35) و سرانجام مرجع غایی یعنی سازمان سیاسی حاکم را به زیر سؤال میکشد و میپرسد که : « عدل چه افتاد که منسوخ شد رحمت و انصاف چرا کیمیاست»(36) در این اثنا پدر به تلخی میگوید که تقدیر و سرنوشت در این بیچارگیها هیچ نقشی ندارد و پروین که یک نوع جبر مطلق را در بسیاری جاهای دیوان مطرح میکند ناگاه پا را از این دایرة ترسیمی خود بیرون نهاده و نفی اجبار میکند و شاید این یکی از موارد نادری است که پروین نفی جبر میکند و با این نفی رندانه موضوع را به تفصیل بیان میکند که در زمان حاضر هیج مرجع مشروعی برای رفع ظلم وجود ندارد."