Abstract:
برخی شاعران معاصر در برهه ای از زمان به دلیل اوضاع نابسامان سیاسی و اجتماعی و شکست های پیاپی فردی و اجتماعی و در فضایی آکنده از اندیشه های فلسفی غرب، به عقیده غیاب خدا که یکی از اندیشه های بنیادین فلسفه غرب است اعتقاد پیدا می کنند؛ اما به دلیل گرایش ذاتی انسان به مفهومی به نام خدا و نیز تحت تاثیر اندیشه های فلسفی غرب به خدایی دیگرگونه روی می آورند. همین مساله سبب به وجود آمدن شکل متفاوتی از خداباوری در شعر این شاعران شده است. نگارندگان در این گفتار ضمن اشاره به پیشینه عقیده غیاب خدا و باز آفرینی آن در سنت دینی و فلسفه غرب، به بررسی چگونگی ظهور، دوام یا افول، شباهت ها و تفاوت های آن در شعر سه شاعر برجسته معاصر، یعنی اخوان، فروغ و شاملو می پردازند.
Some of contemporary poets، at a certain period of time due to distressed political and social situation and individual and social successive defeats، some poets find conviction in "Absence of god،'' which is one of the fundamental Western philosophical ideas; but because of human's intrinsic tendency towards the concept of ''God'' and under the influence of Western philosophical ideas، belief in a "different God" appears. This subject caused to appear a different form of theism.
In this article، the authors review the history of this topic in religious tradition and Western philosophy، and then study their emergence، durability، wane، difference and similarities in poetry of the three prominent contemporary poets - Akhavan، Foroogh and Shamloo
Machine summary:
"ای بیپدر مادر خدا، هـم در منـی و هـم جـدا کاری بکن تا بـاورم گـردد کـه هسـتی، یـا نـه ای (ت ، ای لم یلد یولد خدا: ٣١٦) اما در شعر دیگری دوباره به صراحت اعلام میدارد که در وجود خداوند هیچ شکی ندارد: بـــه خـــدایی کـــه شـــک در او نکـــنم شــــک مــــن بهتــــر از یقــــین شماســــت (ت ، ای همه : ٤١٦) اخوان در شعر دیگری از همین دفتر «خدا مرده است » نیچه را سخنی خطـا مـیدانـد و مـیگویـد خدا زنده است ؛منتهی هیچ اعتنایی به جهان آفریدة خود ندارد و جهـان و جهانیـان را بـه حـال خـود واگذاشته است : «خـــدا مـــرده ســـت » گویـــد نیچـــه ، امـــا نــــدانم ایــــن ســــخن را از خطــــا بــــه خـــدا زنـــده ســـت ، لـــیکش اعتنـــایی نباشـــد بـــر جهـــان زیـــن گونـــه هـــا بـــه (ت ، بیامرز، پروردگارا: ٤٢٦) اما نهایتا در شعری با عنوان «توحید محض » موضع خود را نسبت بـه مسـألهخـدا و دلیـل تلاطـم فکریش را نسبت به این مسأله روشن میکند و میگوید: یارب ببـین چـه گـویم ، منگـر ملـول سـویم بــا نــاز بــر مگــردان ، یــا بــا ادا ســر از مــن مــن در میانــه هــایم ، نــه کفــرم و نــه ایمــان خیرالامــور اوســط بشــناس و بگــذر از مــن (ت ، توحید محض : ٢٤٢)[٦] ٣-٢:فروغ فرخزاد عقیده به غیاب خدا و بازآفرینی آن را در شعر فروغ نیز میتوان به خوبی مشاهده کـرد."