داستان خارجی: روحیه تقلید پذیری ادب و هنر

"همان روز صبح که از مغازه‌ی خواربارفروشی برمی‌گشتم از دیدن یک‌ مورچه‌خوار که سرش از یک کامیون بیرون زده بود،کیسه‌ی خرید از دستم افتاد آن را به آپارتمان همسایه می‌بردند و صدای تبریک همه به‌ گوش می‌رسید،اما وضعیت من حالا دیگر غیرقابل تحمل شده است. اما آن‌چه بیش از همه در این خانه مرا آزار می‌دهد افرادی‌ هستند که حس زیباشناسی آن‌ها مشکل داد،آن‌ها که زیبایی را درک‌ نمی‌کنند و بیشتر به کمیت اهمیت می‌دهند و نه کیفیت. زندگی مرد بیچاره‌ای مثل من سخت است چون تنها سه روز قهرمان آن‌ ساختمان بودم. مار آناکوندای من همه چیز را خراب کرد هرگونه آثار زندگی مدرن‌ را در آن خانه از بین برد،حالا در تمام آپارتمان‌ها حیواناتی مثل شیر، ببر،گوریل،کورکودیل و حیوانات دیگر به چشم می‌خورد. ما آن رام لحظه‌ای رسید که هیچ‌کس قابل نوشتن هستم اما هر هشت دقیقه باید در ویرانه‌های پلکان پناه بگیرم تا در معرض جریان‌ شدید آبی که از حرکت وال متعلق به همسایه بغلی در امان باشم و این‌ جریان آب صفحاتی را که نوشته‌ام خراب نکند."