خلاصه ماشینی:
"این موضوع،در روزهایی که از طرف ساواک اعلام شده بود که هیچ واعظی حتی حق نام بردن از امام را هم ندارد،به معنی اعلام مبارزه بود در خیابان،مغازهها و خانهها صحبت از اطلاعیه تازه آیت الله اشرفی بود؛اطلاعیه دعوت مردم به شرکت در مراسم بزرگداشت شهادت حاج آقا مصطفی.
» با هر کلمهای که از دهان او بیرون میآمد،چندین صدای اعتراض از میان جماعت بلند میشد و به دنبال وقتی او را به یکی از اتاقها بردند و تیمسار آمد مقابل وی ایستاد،هنور چشمبند را از روی چشمان آیت الله برنداشته بودند،اما او که انگار همهچیز را به خوبی میدید، گفت:«تیمسار،این کارها آخر و عاقبت خوبی ندارد...
» آیت الله اشرفی که انگار حرفهای تیمسار را جدی نگرفته بود،گفت:«اگر من کدام کارها را تکرار کنم، یک خشاب توی سرم خالی میکنی؟» تیمسار از جایش بلند شد و با انگشتانش شروع کرد به شمردن:"-1 دعوت از واعظان سابقهدار و فراری؛-2 تحریک مردم برای اغتشاش و خرابکاری؛ -3 مطرح کردن نام آقای خمینی در سخنرانیها؛-4 فرستادن وجود برای آقای خمینی؛-5 دعا نکردن به جان شاه و شاهبانو و...
در روز تاسوعای سال 1357،در سراسر ایران، مردم،از طرف علما و مراجع،به راهپیمایی دعوت شده بودند و آیت الله اشرفی هم با تأکید براین مورد از مردم خواسته بودند تا در راهپیمایی کرمانشاه شرکت کنند و خود نیز با اینکه یکی از مقامات بالای ساواک،ایشان را به وسیله تلفن تهدید به قتل کرده بود،مصمم و قاطعانه در راهپیمایی شرکت کردند و به این لحاظ و به سبب شرکت در راهپیمایی برای بار دوم تا مرز زندانیشدن رفتن که خداوند برای همیشه بساط جنایات و دزدیهای خاندان پهلوی را از این کشور برچید و تمام نقشههایشان را نقش بر آب کرد..."