چکیده:
پژوهش حاضر تحقیقی در باب نحوه ی توجیه گزاره های اخلاقی است. بر اساس تعریف سنتی، معرفت عبارت از باور صادق موجه است. مولفه ی توجیه، به معنای داشتن دلیلی عقلانی برای باور، مورد توجه اغلب معرفت شناسان بوده و وجود آن را برای معرفت داشتن ضروری دانسته اند. درباره ی چیستی توجیه و بیان ماهیت آن، اختلاف نظرهای فراوانی وجود دارد که این پژوهش در پی بررسی این دیدگاه ها و اختلاف نظرهاست. در مقاله ی پیش رو، پس از معرفی معرفت شناسی و شکاکیت و اشاره ی مختصر به اقسام آن، رویکردهای معرفت شناسان در باب توجیه بیان می گردد؛ سپس با توجه به تقابل معرفت شناسی اخلاق و شکاکیت اخلاقی معرفت شناختی، نظریات توجیه در فلسفه ی اخلاق بیان می گردد و در پایان، موضع شکاکان اخلاقی معرفت-شناختی نیز در باب توجیه، بیان خواهد شد.
خلاصه ماشینی:
مسايل مهمي در معرفتشناسي با عنصر توجيه سروکار دارند؛ مثلاً اینکه؛ آيا واقعاً لازمهي شناخت يک چيز توانايي ارايهي دليل است و باور صادق براي معرفت کافي نيست؟ ماهيت دلايل و قرائني که يک باور را موجّه ميسازند چيست؟ آيا اين دلايل بايد خودشان با دلايل و قراين ديگري موجّه شوند يا باورهاي بديهيِ صادقي وجود دارند که فينفسه موجّهاند؟ اگر ارايهي دليل و مدرک براي توجيهِ باوري و معرفت داشتن به آن مورد نياز است، چگونه فرد ميتواند اثبات کند که شواهد کافي را در اختيار دارد؟ نحوهي ساختار توجيه چگونه است؟ اگر باورهاي پايهاي وجود داشته باشند، باورهاي غيرپايه چگونه از آنها استنتاج ميشوند؟ اگر استنتاج باورها از ساير باورها ممکن است، اين استنتاج به چه طريقي است؟ قياسي يا استقرايي؟ هر فرد عاقلي بر آن است که باورهاي معرفتيِ خود را به روشي قابل قبول مورد حمايت قرار دهد.
منابع توجيه معرفتي نيز ميتوانند همان منابع معرفت، مثل ادراک حسّي، حافظه، دروننگري، عقل و تجربه باشند؛ حال، سؤال اين است که باور به چه طريقي موجّه ميشود؟ روند موجّهسازي چگونه است و تا کجا ادامه مييابد؟ يک تصورکلي وجود دارد که در شرايط مساوي، هرچه بيشتر دليل در اختيار داشته باشيد، احتمال صدق باور شما بيشتر است؛ امّا آيا ما واقعاً ميتوانيم براي توجيه باورهايمان نسبت به اشياء و يا اذهان ديگر يا هر باوري که داريم دليل کافي داشته باشيم؟ مسألهي ديگري که در مورد توجيه مطرح است در مورد نوع و قوّت دلايل توجيه و مباني توجيه است و اینکه چه نوعي از دلايل براي توجيه لازم است؟ مباني توجيه ميتواند براساس شواهد دروني و بيروني باشد؛ مثلاً دامپزشک متخصصي که يک پرنده را با دقت کالبدشکافي ميکند، نسبت به فرد مبتدي که لحظهاي از دور آن را ميبيند، شواهد قويتري دارد براي اينکه بگويد آن پرنده، پرستو يا پرندهي ديگري نيست و واقعاً کلاغ است.