خلاصة:
هدف پژوهش حاضر تبیین فلسفة یادگیری با تاکید بر دیدگاه وینچ درباره فلسفة یادگیری است. در این راستا، با استفاده از شیوه تحلیل مفهومی، ابتدا مفهوم یادگیری و دیدگاههای روانشناسانه و نیز مکاتب فلسفی یادگیری ارائه شده است. سپس اصول اساسی فلسفة یادگیری از منظر وینچ تشریح شده است. در تبیین جایگاه فلسفة یادگیری وینچ در میان سایر نظریات روانشناسانه، مشخص شد که علیرغم تاکید رفتارگرایان بر رفتار آشکار موجودات زنده و تاکید شناختگرایان بر فرایندهای شناختی، وینچ با جداسازی ابعاد عاطفی، شناختی و رفتاری در انسان مخالف است. وینچ همچون رفتارگرایان با مفهوم تربیت موافق است، اما برداشت او از تربیت متفاوت با نظر رفتارگرایان است. همچنین او بر اهمیت تاثیر توجه و تفکر در یادگیری تاکید میکند. این همان چیزی است که بهصورت برجسته در نظریههای شناختی و بهصورت کمرنگتر در نظریههای رفتاری نیز دیده میشود.
ملخص الجهاز:
وینچ با به چالش کشیدن رویکردهای روان شناسی درباره یادگیری، ازجمله رویکردهای رفتارگرایی، شناخت گرایی و تحول گرایی، اهداف خود را در زمینه بررسی مجدد مفهوم یادگیری بدین شرح بیان میکند: ١) خارج کردن یادگیری از انحصار علوم اجتماعی به ویژه روان شناسی و ایجاد یک دیدگاه فلسفی متمایز؛ ٢) به چالش کشیدن دیدگاه ها و نظریات متفاوت ؛ ٣) اصلاح جنبه هایی از یادگیری که مورد غفلت واقع شده اند، مانند جنبه های دینی و زیباییشناختی؛ ٤) و تأکید بر ماهیت اجتماعی، عاطفی و عملی یادگیرندگان .
در برخی جهات مهم ، نظریه ها به شیوه فهم ما بستگی دارند و آنچه گفته شد، به این معنا نیست که کسب دانش جدید و بصیرت درباره نحوه یادگیری افراد امکان پذیر نیست ، بلکه به احتمال بسیار زیاد چنین دانشی به شکل جزئی و تدریجی و مرتبط با فعالیت های خاص است تا اینکه برخاسته از یک نظریه بنیادین مهم باشد.
به باور وینچ بیشتر نظریه های یادگیری امروزی برخاسته از سنت اندیشیدن درباره دانش و ماهیت آدمی است و ریشه در افکار دکارت و لاک دارد.
اگرچه این دو فیلسوف به دو مکتب و طرز نگرش فلسفی متفاوت (خردگرا، تجربه گرا) گرایش دارند و رویکرد آن ها تفاوت های مهمی دارد که عمدتا مربوط به بودن یا نبودن اصول یا ایده های فطری است ، شباهت هایی میان آن ها هست که امکان استخراج موضع مشترک شناخت شناسانه درباره نظریه های یادگیری آن ها را به ما میدهد.