ملخص الجهاز:
"ازاینرو:جمشید، جامجم، کیخسرو، اسکندر و غیره در شعر حافظ بهطور عمده مبین شاعرانه تعینهاییاند که این عنوانها در داستانهای ادبی یا اسطورهای کهن داشتهاند، یعنی به ازای تعیین درونمایههای اصیل خویش در خدمت شعری قرار گرفتهاند که هدفش در این باره بیان اندیشه یا نکتههایی از واقیتهای روز به مایه و مثال آنها بوده است.
استفاده از روایتها و اندیشههای فرهنگ گذشته که خاطرهذهن مردمان شده، کاری بوده است که شاعران پیش از حافظ نیز به آن رغبت نشان داده و با قصد تقابل شاعرانه ارزشهای تاریخی و اسطوره شده با اوضاع زمان خود کوشیدهاند آنچه در آنها مایه عبرت بوده به منظور اعتلای مردمان آن را به سلک ادب درآورند؛ نظامی، خیام، خاقانی و مولانا محمد بلخی نمونههای آناند.
وقتی حافظ از بیمعنایی زندگی انتقاد میکند، این به معنای نفع ارزشهای انسانی و فلسفه زندگی نیست، نشان شیفتگی به زندگی پس از مرگ هم نیست، بلکه انتقادی است برای زندگی بهتر-خلاصه وقتی انتقاد جنبه اخلاقی و رفتاری دارد، برای نمونه در بیتهای زیر:شرابی مست نی خواهم که مرد افکن بود زورشمگر یکدم بیاسایم ز دنیا شر و شورشبیاور می که نتوان شد ز فکر آسمان ایمنبه لعب زهره چنگی و مریخ سلحشورشسماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایشمزاق حرص و آزای دل بشوی از تلخ و از شورشکمند صید بهرامی بیفکن جام می برگیرکه من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش(از غزل 273)اندیشه آرامشجویی، نخست کلی مطرح شده ولی در بیت بعدی تجسم اسطورهای یافته و در ضمن به ایهام گره خورده:بهرام(مریخ)که در هیئت ستارگان سرنوشت پرداز و رب النوع جنگ(ورتر گنه در اوستا)، شاه جنگجو و پیروز ساسانی است."