خلاصة:
انتقادی فراساختگرا،فرالیبیرالیسم،و باز ساختگرایی اجتماعی از آن جملهاند.این تنوع و گونهگونی،در ارتباط با سه مؤلفهی اساسی تعلیم و تربیت رسمی،یعنی هدفها،برنامهها، و روشها کاملا جلوهگر میشود. رهایی از ستم،تغییر نقشهی فهم فرهنگی مسلط بر جوامع سرمایهداری،تقویت فردی و اجتماعی دانشآموزان،تغییر مبانی معرفتی ادعاهای حاکم بر نظامهای آموزشی،و ترغیب و تشویق دانشآموزان،به شرکت در بحثهای انتقادی و گروهی به منظور شناسایی و تحلیل عوامل شکلگیری نظامهای استعماری،از جمله هدفهایی است که از سوی پست مدنیستها برای تعلیم و تربیت در نظر گرفته شده است. مخالفت با برنامه درسی مبتنی بر موضوعهای جداگانه و رشتههای مجزا،طرفداری از برنامه درسی کاملا مرتبط با سیاست،برنامهی درسی به عنوان یک سیاست فرهنگی و گفتمان اجتماعی،گنجاندن داستانها اختصاصی زیردستان و حاشیهنشینان،طرفداری از تغییر و نوسازی برنامه درسی،و نفی برنامهی درسی یکسان و یکنواخت برای همهی کودکان،از جمله محورهای اساسی اندیشههای پستمدرنیستی در ارتباط با برنامهی درسی است.و سرانجام این که پستمدرنیستها در حیطهی روشها،از روش گفتگو دفاع کرده،معلم را به عنوان کارگزار فرهنگی،فرهیختهی تغییرپذیر،محقق و متفکر،و سازندهی ایدئولوژیها و رویههای اجتماعی نوین در نظر میگیرند. شایان ذکر است که این مقاله،ترجمهی فصل دهم از کتاب"مبانی فلسفی تعلیم و تربیت"نوشتهی هوارد اوزمن و ساموئل کراور است.پستمدرنیسم،اعم از اینکه جزیی از مدرنیسم و یا به عنوان یک پدیدهی متفاوت و نوین در نظر گرفته شود،در عرصههای فلسفه و فلسفهی تعلیم و تربیت،اندیشهای نسبتا تازه است.این طرز تفکر،هرچند مولود فکری فیلسوفان نیست،اما در اثر تلاشهای آنان زاییده و گسترده شده است.اندیشههای عملگرایان،وجود گرایان،پدیدارشناسان، فیلسوفان زبانی،و نظریهپردازان انتقادی،زمینهساز بسیار از اصول فکری پستمدرنیستها بوده است. پستمدرنیسم هم در فلسفه و هم در فلسفهی تعلیم و تربیت دارای شاخهها و شعبههای متنوعی است.در فلسفهی تعلیم و تربیت،رویکرد قومنگارانه،پراگماتیسم
ملخص الجهاز:
"رهایی از ستم،تغییر نقشهی فهم فرهنگی مسلط بر جوامع سرمایهداری،تقویت فردی و اجتماعی دانشآموزان،تغییر مبانی معرفتی ادعاهای حاکم بر نظامهای آموزشی،و ترغیب و تشویق دانشآموزان،به شرکت در بحثهای انتقادی و گروهی به منظور شناسایی و تحلیل عوامل شکلگیری نظامهای استعماری،از جمله هدفهایی است که از سوی پست مدنیستها برای تعلیم و تربیت در نظر گرفته شده است.
بنابراین،پراگماتیسم انتقادی چریهولمز بر کمک به دانشآموزان برای تفکر دربارهی معرفت و حقیقت دریافتی و حاشیهای و پدید آوردن گفتمانهای نوین تأکید میورزد،اما در عین حال،دیدگاه دیویی دربارهی طبیعت"آزمایشی1"تعلیم و تربیت و خطاپذیری انسانی-به این معنا که نتیجه گیریها و گزینشهای ما دارای پیامدهای سیاسی،معنوی و اخلاقیاند-را نیز مورد تأکید قرار میدهد.
به اعتقاد باورز،یکی از چیزهایی که باید از آن آزاد شویم،ستم دانش نمادین است که در مدارس تعلیم داده میشود،زیرا این نوع دانش است که سواد را به چهرهی روشن دانش و یادگیری تبدیل میکند؛در عوض،باید روابط گفتاری،همراه با سوادآموزی لحاظ گردد،و بر زبان مشترک،چگونگی استفاده از زبان به وسیلهی ما و چگونگی استفاده از ما به وسیلهی زبان،و صلاحیت ارتباطی-به عنوان آمادهکننده برای عضویت در یک جامعهی سیاسی-تأکید شود.
به اعتقاد ژیرو(در گذرگاههای مرزی)(2991)کارهایی همانند کارهای بلوم،ندانسته به سود چپافراطی خواهد بود،زیرا برنامههای سیاسی نومحافظهکاران به مربیان کمک میکند تا مدارس را به عنوان عرصههای فعالانهی سیاست فرهنگی تلقی کنند،نه صرفا جایگاههایی برای تولید مجدد سلطه و استیلای فرهنگی،سلطهی محافظهکاران،مدارس را به سوی اصلاحاتی سوق داد که طی آن، دوباره از برنامهی درسی سنتی حمایت گردید.
تنش بین دیدگاه های افراطی ژیرو و مکلارن دربارهی حافظهی اجتماعی و دیدگاه محافظهکارانهی باورز در خصوص حافظه اجتماعی،بیانگر تنوع پستمدرن است،اما از منظری دیگر،باعث توجه به نقش حساس معلمان در کمک به دانشآموزان برای هویتسازی و درک جایگاه تاریخی گردیده است."