ملخص الجهاز:
"üê¢âþ ôâ¬óá üùâ¢**ṣ ایرانی:حاجی پیرمرد کلاسها را تازه تمیز کرده بود و داشت استراحت میکرد.
وقتی پیرمرد وارد خانه شد بلند سلام کرد و یکراست رفت به طرف حاجی و دست او را محکم گرفت و دو طرف صورت او را بوسید.
حاجی بیآنکه هیجان پیرمرد را متوجه شود گفت: -خدا نصیب شما هم بکنه.
پیرمرد وارفت با خودش گفت: -از بقیع حرف بزن حاجی!
پیرمرد دیگر از حال خودش بیرون آمده بود احساسی از اینکه آن مرد عرقچین به سر در مکه بوده نداشت.
حاجی از روی صندلی بلند شد و همینطور که ایستاد،با سر به او خوشامد گفت.
چهقدر خوب،چهقدر خوب که میتوانم چهل و پنج ثانیه به این فکر کنم که دستهای همدیگر را میگیریم،اتاق پانصد و یک را برای همیشه ترک میکنیم و هفتصد و چهل و دو پله را با آهنگ انعکاس خندهها و قدمهامان میدویم و به خیابانی میرسیم ک ه یک آسمان آبی دارد،چند تا اکالیپتوس پیر،دکهء روزنامهفروشی و مغازهای که میتوانیم از آنجا آلوچه و لواشک بخریم."