ملخص الجهاز:
"تمام سینها بجز سبزه را توی ظرفهایی میگذاشتیم که مامان قبل از اینکه بیرون برود روی میز گذاشته بود.
مامان قول داده بود که بابا را بعد از مدتها فقط برای سال تحویل چند ساعتی به خانه بیاورد.
با دیدن دایی پشتسر مامان که سرش را از سرما توی یقه پالتوش فرو کرده بود هم خوشحال شدم و هم ناراحت و هم حسابی جا خوردم.
فقط مات و مبهوت با چشمانی که خودم میفهمیدم از حدقه درآمده اول به مامان و بعد به ونداد نگاه کردم.
صدای تیکتیک ساعت برایم مثل صدای قدمهای آقاغوله توی قصهها بود که مامان برایمان تعریف میکرد.
بالاخره بعد از یک سال درد کشیدن و دندان ساییدن،ناچار روانه دکتر و به تبع،این آزمایشگاه و آن درمانگاه شدم و آخرسرهم،پس از آنکه بارها خونم را در شیشه کرده و از تمام استخوانهای بدنم عکسها گرفتند،آن هم نه از این عکسهای سه در چهار معمولی،عکسهای بزرگ سیاه،نتیجه این شد که:شما مشکلی نداری."