ملخص الجهاز:
"دخترک (به تصویر صفحه مراجعه شود) با طلوع آفتاب مرد سیاهپوست سر راهش به خانۀ بزرگ،محل علوفهدان به قاطرها، ماجرا را برای سرهنگ هنری ماکسول Henry Maxwell تعریف کرده و سرهنگ نیز به کلانتر تلفن زده بود.
یک نفر گفت:«امروز صبح،توی خونهات چه خبر بود جیم؟» جیم چانهاش را بین میلهها چپاند و به جمیعت نگاه کرد.
جیم به طرف غذا،کلانتر و در باز زندان نگاه کرد و سرش را تکان داد.
بعضی از مردان آنقدر به میلهها کوبیدند تا این که جیم دم پنجره آمد و به بیرون نگاه کرد.
» کلانتر درحالیکه سعی میکرد خود را به جلو بکشاند گفت:«جیم،پسرم حالا دیگر ناراحت نباش.
حالا دیگر این خیر در تمام شهر پخش شده بود،که جیم کارلیسل Jim Carlisle به طرف دختر هشت سالهاش کلارا Clara شلیک کرده و او را کشته است.
» کلانتر با شانههایش راه خود را از میان جمعیت مردان باز کرد و جلوتر آمد.
یک نفر از میان جمعیت راه خود را باز کرد و به سمت اتومبیلاش رفت،سوار شد و به تنهایی راه افتاد.
جیم درحالیکه میلهها را محکم گرفته و ایستاده بود از پنجره به بیرون نگاه میکرد.
او لحظهیی به جمعیت درون زمین خالی نگاه کرد،سپس برگشت و به جیم در پشت میلههای زندان نگریست.
افسار را به چرخهای گاری بست،با زور راهش را از میان جمعیت باز کرد و به سمت اتومبیلی رفت که تمام داد و بیدادها و فحش و ناسزاها از آنجا به گوش میرسید.
مردی که بالای اتومبیل ایستاده بود،روی زمین پرید و مردان به سوی خیابان در جهت زندان به راه افتادند."