ملخص الجهاز:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) قصۀ سایهقصه رستاخیز طوطی اولین مزهیی که به یادش میآید مزه یک هویج بود.
و صبح روزی که سایهاش را کشف کرد خوب یادش میآید.
مثه هر روز،باد برای شونه کردن برگای درخت از راه رسید ولی اون رو لخت دید.
وقتی باد این قصه رو شنید آهی توفانی از خودش خارج کرد.
بعد از مدتی آدم زبون باز کرد وتوضیح داد که طوطی غرق شد و دختر گریه کرد.
و آتیش بیرون زد و دیوار سنگش رو از دست داد و باد توفانش رو از دست داد و پنجره باز موند و آسمون بدون رنگ موند و آدم بدون واژهها.
و پرایی آبی از آسمون و پرایی سبز از برگای درخت و نوک محکمی از سنگ با رنگی طلایی از پرتقال و کلماتی انسانی برای صحبت کردن و آبی از اشک برای نوشیدن و احساس تازگی و پنجرهیی باز برای فرار و سر آخر در توفان پرواز کرد."