ملخص الجهاز:
"نویسنده نشانمیدهد که مراد،لقب حاجی را به عنوان رزنۀ حرمت وتشخص،یدک مکشد و به رخ دکانداران میزند وهنگام راه رفتن نیز با ژستی بورژواوار گام بر میدارد: «حاجی عبای زردی که زیر بغلش زده بود انداختروی دوشش به اطراف نگاهی کرد،و سلانه سلانهبه راه افتاد.
البتهداستان با گره گشایی به پایان نمیرسد و یک اوج نیزپس از گرهگشایی در یک جملۀ پایانی میآید که ضربۀتفکر برانگیزی را بر ذهن خواننده فرود میآورد: «دو روز بعد حاجی زنش را طلاق داد!» واقعۀ پایانبندی داستان توأم با ضربۀ اوج پس از آن،سؤالی را در ذهن خواننده پدید میآورد.
آیا تقابلتشنجزای داستان با طلاق زن حل شده،یا اینکه اینروایت سر دراز دارد و تقابل روحی شخصیت اصلییعنی حاجی مراد،تازه آغاز شده است.
داستان«حاجی مراد»طبق سنت و عرفداستان نویسی متعارف،دارای آغازبندی تعلیقوار و گره افکنی وبحران ناشی از گرهافکنی و پایانبندی توام با گرهگشایی است ذهنیت مرد سالارانۀ او که خاستگاهش،همان باورها وتابوهاست،به او حق میدهد که برای رام کردن و مطیعکردن،زنش را بزند."