شعر - مجلة گلستانه الأدب والفن

"اما اگر ماه کامل است،ما می‌دانیم، یک دقیقه چیزی حس می‌کنیم دقیقهء بعد چیزی دیگر. خیاباین است باریک با یک گاری و سورچی، سورچی به ما نگاهی می‌اندازد و درنگ می‌کند، بعد سرش را تکان می‌دهد،و من با خونسردی تخم یک مرغ لگهورن‌ Leghorn را می‌شکنم. تخم مرغی دیگر می‌شکنم بی‌شک همدیگر را کاسته‌ایم. جز یه چیزی به اسم«عقب‌نشینی از مسکو» از یه بابایی به نام‌ Caulaincourt با این حال،خوشحال‌ام با برادرم توی ماشین هستیم و از یه پیت‌ Old Crow می‌خوریم. با این حال با کمال میل می‌تونم دراز بکشم و برای همیشه کنار این‌جاده بخوابم برادرم به‌ام سیخونک می‌زنه توی این دقایق،اتفاقی خواهد افتاد. ورشکستگی بیست و هشت ساله‌ام،شکم مودارم از زیرپیراهنی‌ام بیرون زده(معاف) یک‌وری روی کاناپه ولو شده‌ام(معاف) و به صدای دلنشین زن‌ام گوش می‌دهم(باز هم معاف) به این لذت‌های کوچک ما تازه رسیده‌ایم. قلبم امروز،مثل در جلویی خانه برای اولین بار در این چند ماه،باز است"