ملخص الجهاز:
"تنها سه نخ دیگر باقی مانده و من اصلا حال و حوصله ندارم تا ساعت چهار بعدازظهر،بدون سیگار پشت این میز لعنتی بنشینم و به آلبوم کهنهء عکسها نگاه بکنم.
روانپزشکی که پیش او میرویم به همسرم تلقین کرده است با این کارها دوباره سلامتم را به دست میآورم و میشوم مثل گذشته،مثل پیش از افتادن اتومبیلم توی نهر خالی آب که این بلا را بر سرم آورد.
اصلا دلم نمیخواهد تا غروب که او میآید خانه بنشینم و به این چیزها فکر کنم،اما میدانم که وقتی برمیگردد عکسها را یکییکی جلویم میگذارد و سؤال پیچم میکند و اگر اشتباه جواب بدهم دست از سرم برنمیدارد.
»چون فکر میکند که تنها زن زندگیام بوده این را موقع سوپ خوردن توی رستوران برایم گفت،اما چیز نامطبوع و خیلی احمقانهیی که اتفاق افتاد این بود که یکهو ضمن حرف زدنهایش،مثل جرقهء تند و پرنوری که از ذهنم بیرون بپرد،یادم آمد که همهء چیزها را به او نگفتهام."