ملخص الجهاز:
"آن رفت چای بگیرد، این صندلی کنار میز را عقب کشید و نشست.
به شیارهای روی میز نگاه میکرد و آهسته با کلید روی آنها بازی میکرد.
آن آمد نشست و قوری چای را روی میز گذاشت.
آن یکی از استکانها را جلو این گذاشت و چای ریخت.
بخارهای چای بالا آمدند و از جلو صورت این گذشتند.
آن به افرادی که تکوتوک از جلو شیشۀ مغازه میگذشتند نگاه کرد.
-توی این هوا چای میچسبه نه؟ -اوهوم،خیلی.
این استکان چای را میان انگشتانش گرفته بود و سرش پایین بود.
این به استکان نگاه کرد.
این به مایع غلیظ چای نگاه میکرد.
این به سیاهی چای خیره شد و گفت:بد جوری تیر خورده بود توی سینهش.
این سرش را پایین آورد و به شیارهای روی میز نگاه کرد.
پنج تومانی را که داد دختر چادر سفیدی را دید که از جلو شیشۀ مغازه گذشت.
دستهایش را روی میز گذاشت و به کلید نگاه کرد."