ملخص الجهاز:
"این چارچوب مشتمل بر دو جنبهاست:یکی آنچه روانشناسی و فلسفۀ سنتی درغرب بر آن تأکید داشته که اصولا به درکماهیت اصلی انسان مربوط میشود و دیگریتلاشی است که در علم معاصر انجام مییابد تادر قالب دانشی که اکنون از آن برخورداریم بهبررسی مجدد مسایل قدیمی همت نماییم با اینامید که اطلاعات بیشتری در مورد نحوۀعملکرد و مغز و شکل ساختاری فکر و اندیشهبیابیم.
چند قرن بعد از آن لایبنینس (Leibniz) مجددا مسألۀ فوق را مورد بحث قرارداد و اظهار داشت که پاسخ افلاطون به اینمعما در اصل درست بوده است و فقطخواستار آن شد که عبارت«از یک زیستنپیشین»از آن جواب برداشته شود،اما آنچهمطرح است این است که در زمان حاضرچگونه میتوانیم به این مسأله پاسخ گوییم ودرک فعلی ما از آن چیست؟تعبیر جدیدی کهمیتوانیم از پیشنهاد لایبنیتس داشته باشیم ایناست که اصولا برخی از جنبههای آگاهی،دانش و درک ما ذاتی (Innate) و قهری است وجزء تواناییهای زیستی ما که بر اصول ژنتیکاستوار است محسوب میشود.
از طرفیآنچه فرد متکلم تولید میکند مقبول نظر تمامیکسانی واقع میشود که در این تسلسل گفتاریایفای نقش میکنند و اندیشه و تفکر آنها خودتحرک یافته و از همین باب متأثر گشته و باآنچه متلکم بر آن آگاهی و وقوف دارد همسانیو همگونی نشان میدهد.
چرا در چنین موردی جان به زبان اسپانیولیسخن میگوید و نه به زبان ژاپنی؟دلیلتحصیل این توانایی بدون تعلیم و تعلم و تجربۀمجدد چیست؟واضح است که وقتی جانتوانایی زبانی خود را در درک و تولید زبان ازدست میدهد علیالقاعده باید چیزی درضمیرش باقی بماند تا تجلی دوباره پیدا کند.
برای آنکه جان بتواند به اسپانیولی صحبت کندو یا آنرا بفهمد باید از این نوع توانایی یا بهتربگوییم از این دانش زبانی آگاهی داشته باشدزبانهای مختلف در پارهای موارد ساختارهایمشابهی دارند اما در قسمتهای دیگری ممکناست تجلیهای ظاهری گوناگون و متفاوتیداشته باشند."