ملخص الجهاز:
"او در عین حال که از عناصروجودی خود تهی میشود این عناصر را در اشیاء دیگر از جمله ماه پخشمینماید:دیدم که پوست تنم/از انبساط عشق ترک میخورد/دیدم که حجمآتشینام/آهسته آب شد/و ریخت،ریخت،ریخت/در ماه،ماه به گودی نشسته،ماه منقلب تار در تولدی دیگر که شروع ادراک تازه شاعر در باب زندگیست او اینادراک را با ظلمت و عنصر درخشان آن یعنی ماه پیوند میدهد و زندگی خود رافارغ از این دو نمیداند:زندگی شاید آن لحظۀ مسدودیست/که نگاه من،در نینی چشمان تو خود را ویران میسازد/و در این حسی است/که من آن را با ادراک&%OGG071G% شب به معنای متعارف آن متفاوت است در واقع ویژگیهایی دارد که فقط حسشاعر آنها را درمییابد:«گوش کن/وزش ظلمت را میشنوی؟»و این حس،شبرا همانند مرگ میکند:«پشت این پنجره،شب دارد میلرزد/و زمین دارد/بازمیماند از چرخش».
دیدیم که شب در شعر شاعر حضوریبسیار قوی دارد و هرچه شاعر متکاملتر میشود شب را همسانتر و شبیهتر بهخود مییابد این همسانپردازی بیشک جنبۀ منطقی ندارد در عالم واقع هیچارتباط منطقیای بین شب و شاعر وجود ندارد و این همسانپردازی بیشتر ازطریق اشراق و شهود به دست میآید نه تلاشهای تحلیلی فکر و لذا تجاربمختلف بشری«از دولت سر رمزها،همنوا میگردند مثلا ماه پدیدار و ناپدیدمیشود؛حلزون شاخکهایش را مینمایاند و پنهان میدارد؛خرس غایب ودوباره ظاهر میگردد؛حلزو بدین اعتبار مجلای قداست ماه میشود»4تشابهشب و شاعر نیز از همین دست است لذا ادامۀ تفکر شاعر در مورد شب نیز ازهمین منطق پیروی میکند و نتایج شبه اسطورهای دور از دسترس نخواهد بود."