ملخص الجهاز:
"بیخوابی رویا بشنام هر وقت خوابم نمیبره،که اغلب همین طوره،به پشت دراز میکشم و به سقف سفید و بزرگ بالای سرم خیره میشم و تصور میکنم کاغذ سفید بزرگی دارم که میتونم هرچه میخوام،بنویسم.
افکار پریشانی که به سرعت از آن بخش از حافظهء همیشه بیدار میان و نگه داشتن اونها مثل این میمونه که بخوای آب رو توی مشت نگه داری.
»بعد به خودم میگم بسه،بسه دیگه این قدر فکر نکن.
حالا این قدر توی سرت میزنی که چه؟آخر زیر پل به غیر آب که نبود.
چه قدر گفته بودی زیر پل نرو.
اصلا به تعداد ستارههایی که روی درختهای پارک روبهروی پل باهم کنده بودید-تو کنده بودی یعنی،او فقط میگفت اینجا یا آنجا-اصلا خودش گفته بود روی هر درخت دو تا ستاره.
زیر پل هم تو گفته بودی که نرود!اما رفت دیگر.
آن وقت یکی همان زیر پل از توی آب گفته بود«چه قشنگ لپت چال میشه وقتی میخندی!»"