ملخص الجهاز:
"تازه او برای اینکه کار خود را از دست ندهد و صاحب کافه،گیتاریست دیگری را استخدام نکند میبایست روی سر خود و درحال پشتک زدن گیتار بزند چه رسد به اینکه خبرنگارها دنبالش بدوند!اما حالا همه چیز عوض شده است و به جای اینکه کولیهای اسپانیا در جادهها ول بگردند و فلامنکو بخوانند،خریداران بسیاری برای این هنر در تمام دنیا وجود دارد.
خوان مارتین هم گیتارش را در دست گرفته و در حال دویدن به روی صندلی خود میآید و داستان یک مالاگایی در تهران آغاز میشود.
اما این مرد مالاگایی،آرام روی صندلی نشسته و گیتار را به سینهء خود چسبانده است و سعی میکند شور و هیجان اجرای یک گروه فلامنکو را که خواننده و رقصندگان نیز در آن به نوازندگان کمک میکنند به تنهایی به ایرانیهای نشسته بر روی صندلی منتقل کند.
اما بههرحال هر مشکلی چارهای دارد و مردم،خودشان چارهای برای این بلبشو پیدا میکنند و مارتین هم آخرین رومبای خود را به زیبایی تمام اجرا میکند."