ملخص الجهاز:
"افسر سوم کشتی که کشیک قبل از من را داشت بنگلادشی دیوانهای بود که سرش را روی رادار میگذاشت و با چشمان باز میخوابید.
از دور به نظر میرسید که با دقت دارد به رادار نگاه میکند ولی هر شب که بالای سرش میرسیدم تا کشیک را تحویل بگیرم میدیدم خواب است.
افسر سوم باز سرش روی چشمی رادار بود،صدای پایم را شنید،سرش را بلند کرد،گفتم:«چه عجب بیداری؟» گفت:«دیگر خوابم نمیبرد،این شرجی بیپایان و بیانتها مرا میکشد».
تازه مگر صد مایل شوخی است؟باید قبل از کشیک من، نه از سر شب هم،این کشتی لعنتی توی رادار دیده میشد.
یکهو دیدم عرشهء کشتی پر شده است از آدم،آدمهای قد کوتاه و سیاه و چرده،دماغهای پهن و صورتهای پهن-قیافههای وحشتزده آنها را میدیدم.
فقط یک کشتی زهوار دررفتهء چوبی شبیه آنکه شب قبل از هم پاشیده بود روی آب بالا و پایین میرفت."