ملخص الجهاز:
"*دوستی*اینجا*سنگ آفتاب *نقب*شبانه*برگشتپذیر*عابر *بازگشت*مکث*سرزمین هوسانگیز گزینه شعرها واژهای واژه دیگر را آواز میدهد *سنگ آفتاب بیدی از بلور،سپیداری از آب، فوراهای بلند که باد کمانیاش میکند، درختی رقصان اما ریشه در اعماق، بستر رودی که میپیچید،پیش میرود، روی خویش خم میشود،دور میزند و همیشه در راه است: کوره راه خاموش ستارگان یا بهارانی که بیشتاب گذشتند، آبی در پشت جفتی پلک بسته که تمام شب رسالت را میجوشد، حضوری یگانه در توالی موجها، موجی از پس موج دیگر همه چیز را میپوشاند، قلمروی از سبز که پایانش نیست چون برق رخشان بالها آنگاه که در دل آسمان باز میشوند، کوره راهی گشاده در دل بیابان از روزهای آینده، و نگاه خیره و غمناک شوربختی، چون پرندهای که نغمهاش جنگل را سنگ میکند، و شادیهای بادآوردهای که همچنان از شاخههای پنهان بر سر ما فرود میبارد، ساعات نور که پرندگانش به منقار میبرند، بشارتهایی که از دستهامان لبپر میزند، حضوری همچون هجوم ناگهانی ترانه، چون بادی که در آتش جنگل بسراید، نگاهی خیره و مداوم که اقیانوسها و کوههای جهان را در هوا میآویزد، حجمی از نور که از عقیقی بگذرد، دست و پایی از نور،شکمی از نور،ساحلها، صخرهای سوخته از آفتاب،بدنی به رنگ ابر، به رنگ روز که شتابان به پیش میجهند، زمان جرقه میزند و حجم دارد، جهان اکنون از ورای جسم تو نمایان است، و از شفافیت تست که شفاف است، من از درون تالارهای صوت میگذرم، از میان موجودات پژواکی میلغزم، از خلال شفافیت چونان مرد کوری میگذرم، در انعکاسی محو و در بازتابی دیگر متولد میشوم، آه جنگل ستونهای گلابتونی شده با جادو، من از زیر آسمانههای نور به درون دالانهای درخشان پاییز نفوذ میکنم، *شبانه شب،چشمان اسبان که در شب میلرزند، شب،چشمان آب در کشتزاری خفته، شب در چشمان تو،چشمان اسبان،که در شب میلرزند، در چشمان آب پنهانی تو."