ملخص الجهاز:
"آنها از آقای وی و همسر چاق و شریر دکتر،برتا، میترسیدند و یکدیگر را جلو سودا فروشیهای حومه شهر میدیدند و با عشق و علاقه شمالیترین شخصیتها در داستانهای سینکلر لوئیس (به تصویر صفحه مراجعه شود) نوشابههای جورواجور یا شیر مالتدار بزرگ مینوشیدند،هرهرکنان تکههای بزرگ موز میخوردند،یا تا وقتی که چیرهبندی بنزین زمان جنگ پیش نیامده بود،در گرگ و میش هوا با اتومبیل کوپه آلن بیرون میرفتند و در نور ضعیف چراغ داشبورد،با صدای بلند اشعار تازه و شگفتانگیز،والانس استیونس،ساندبرگ،رابرت فراست، جفرز،تی.
آلن یکی از بهترین بازیرگان بالماسکه بود و اگرچه ویرگا نمیتوانست بازی کند، اما لباسها را میدوخت و در تمرینات پرسه میزد و به این ترتیب میتوانستند همدیگر را ببینند و شک و تردید برتا را برنیانگیزند.
»و شوهش هرچه میگفت جواب میداد:«اوه،مزخرف نگو!» از همهء زنهایی که میشناخت انتظار همدردی داشت،آنها هم این کار را میکردند و چون شوهرش عاشق گلف و تختهنرد بود،از یادگیری هردو آنها سرباز زده بود.
بعد ازظهر یکشنبهیی که برتا به دیدن مادرش رفته بود،در ته صندوق عقب آهنی اتومبیل کوپه کوچک خاکستری تیرهاش سوراخی ایجاد کرده از این قسمت به اتاق اتومبیل راه باز کرد.
به خاطر من گرفتی؟» -البته و بعلاوه-دلم نمیخواهد حالا دربارهاش صحبت کنم،ولی میخواهم چنان به این فکر عادت کنیم که بتوانیم فراموشش کنیم-نمیخواهم وقتی پیدامان میکنند شلخته به نظر برسیم.
برتا او را به بیمارستان«گراند ریپابلیک»برد و تا وقتی بستری بود از او پرستاری کرد و با تمسخر به آدمهای درنده خویی که برای عیادتش دعوت میکرد میگفت:«آلن سعی کرد-میدانید-با زنی،ولی نتوانست و آنقدر شرمنده شد که میخواست خودکشی کند."