ملخص الجهاز:
"همه جا را نگاه کردم و دنبال مشتری گشتم،اما انگار آب شده و توی زمین فرو رفته بود.
پدر دختری که جشن تولدش بود لبخندی زد و رو به مادر یکی از مدعوین کرد و توی گوش او داد زد:«یادتان هست وقتی هفت ساله بودیم،چه آتشی میسوزاندیم.
متوجه سیلویا نشدند،همان دختری که جشن تولدش بود که از آن صحنه شلوغ کنار کشید و با مجری که لباس خرگوش به تن داشت صحبت کرد.
میخواهد یک نفر را غیب کند!» خانم موشه پرسید:«دلت میخواهد کی را غیب کنی؟» سیلویا توی میکروفن گفت:«خواهر کوچولوی خودم را».
برای اینکه خیلی راحت اجازه داد خواهرش او را زیر میز ببرد و رومیزی را باز و پهن کند تا لبه آن به زمین برسد.
سالها بعد سیلویا بزرگ شده بود برای دوستانی که آمده بودند تا در مراسم شب اول مرگ شوهرش شرکت کنند گفت:«آن شب چه حماقتی کردم."