ایرانی: مالتی فانکشن الأدب والفن

"کارمندای بانک رو دیدی چه‌طوری کار می‌کنن‌ سرشون که شلوغه؟وقتی که دارن پول می‌شمرن و حساب‌کتاب‌ که می‌کنن خودت رو بکشی سرشون رو هم بالا نمی‌کنن. خیال می‌کنی آدم به کارگر جماعت رو بده باهاشون‌ عادلانه رفتار کرده. این دیگه کار خودته... اما درست فکر کن ببین از دست کدوم‌شون باید عصبانی‌ باشی... می‌دونی لشکر بیکارها یعنی چی؟تصورش رو بکن چن هزار نفر اون بیرون منتظرن جای تو رو بگیرن!شاید تو هم زیر سرت‌ بلند شده... می‌گفت یکی رو پیدا کرده روی این پسره رو کم کنه... وارد اتاق شدم و از آن بالا به فوج کلاغ‌ها که خاموش شاخه‌های لخت‌ درختان را پوشانده و فرورفته در خود به تماشای احتضار روز نشسته بودند و به‌ او که هیچ تکان نخورده بود خیره شدم. تنهایی دنیایی که گرچه دیگران در آن دست می‌افشانند و به عشق‌های‌ سرخ رنگ می‌بازند و در اجتماعات ذهن‌های خلاق خود را عریان و رسوا می‌کنند،تو هر دری را به سوی آنان باز می‌کنی به وادی دیگری گشوده می‌شود."