ملخص الجهاز:
"افزون بر این،از آغاز قرن بیستم پای گفتمان«فلسفهء هنر»نیز به عرصهء هنرهای تجسمی باز شده است و از آنجا که بخشی از نقد هنری امروز در پیوند با فلسفهء هنر است،باید به این مقوله هم،هرچند مختصر و گذرا،در فرصتی دیگر اشاره شود.
امروز برای هریک از این ویژگیها معنایی جداگانه داریم،آنها را هم معنا نمیدانیم و در هر تعریفی هم که از هنر و هنرمند داشته باشیم معانی امروزی آن را در نظر میگیریم و تازه به این واقعیت برمیخوریم که هنر،به قول موریس ویتس،مفهومی است که از هیچ تعریف و اصل کلی تبعیت نمیکند چرا که هیچ اصل کلی وجود ندارد که بتوان وجه اشتراک آن را به تمام هنرها تعمیم داد.
(به تصویر صفحه مراجعه شود) افلاطون و ارسطو-جزیی از«آکادمی آتن»اثر رافائل یکی دیگر از مسایل امروز ما آن است که هر تعریفی که در گذشته از هنر به دست داده شده-همان طور که در مورد تولستوی اشاره کردم-اولا در پیوند با انسان سفید پوست اروپایی و غربی پاک و منزه بوده است و ثانیا آنچه در این تعریفها آمده در پیوند با گونهیی از زیباییشناسی است که ریشه در فلسفهء سدههای هجدهم و نوزدهم اروپا دارد.
بههرحال تا اینجا سعی کردیم که تعریفی هرچند محدود و دست و پا شکسته از هنر به دست دهیم و در بحث بعدی هم به فلسفهء هنر اشاره خواهیم کرد اما آنچه باید در نظر گرفته شود این واقعیت است که لزوم تعریف یا تعریف ناپذیری هنر را هنرشناسان و فیلسوفان و فرهیختگان،آن هم پس از پژوهشها و مطالعات پیگیر مطرح کردند نه یک مشت بیسواد پر مدعای بیمسئولیت نق نقو که تا بگویی هنر تعریف بردار نیست گل از گلشان بشکفد و ساحت هنر را عرصهء شلنگ اندازیها و معرکهگیریهای بیحساب خود کنند."