ملخص الجهاز:
"بینیاش را بالا گرفت کمی مکث کرد بعد تندتر از قبل شروع به حرکت کرد، شاید او هم ما را حس کرده بود.
از ظاهر و بویش توانستم تشخیص بدهم که ماده است مثل این که گلهاش را گم کرده بود ترسان حرکت میکرد و هرچند قدم که برمیداشت میایستاد به اطرافش نگاه میکرد بو میکشید و دوباره حرکت میکرد.
حسهای عجیبی در من زنده شده بود گاهی وقتها صدای گریهء حیوانی را میشنیدم یا صدای خندهء گلی را،تا قبل از آن فکر میکردم که فقط آدمها گریه میکنند یا فقط آدمها میخندند ولی صدای خندهء گلها را که شنیدم یاد صدای خندهء کودکان افتادم همانقدر لطیف و پاک.
با صدایی چشمانم باز شد یاد گرفته بودم سکوت کنم و بیحرکت بمانم از دور صدای دو گوزن را شنیدم: اولی گفت:میدونی جنگلهای زیادی را برای پیدا کردن تو گشتم تو زیباترین و مهربونترین گوزن مادهء این منطقه هستی."