ملخص الجهاز:
"» با گفتن این کلمات بیرحمانه منتظر میماندم که از حال برد،اما همچنان سرپا میایستاد،چانهاش روبهبالا،و لبخند کشیده و دیوانهواری بر لبان خود داشت.
با خودم عهد بستم که این رفتارهای ناعادلانه را فراموش نکنم و تمام آنها را در ذهن خودم نگه دارم و به واسطۀ آنها حسابی سنگدل بشوم،و مثل او آدمی سخت و نفوذناپذیر بشوم.
ایا کسی برای تلفن کردن به او کمک کرده بود؟مدت سه سال بود که داشت حافظهاش را بهخاطر بیماری آلزایمر از دست میداد.
از گذشتههای دور هیچ چیز یادم نمییاد،یادم نمییاد چه رفتاری با تو کردم...
»مثل آدمی صحبت میکرد که در حال غرق شدن باشد و به حکم ارادۀ زنده ماندن،خود را به سطح آب برساند فقط برای این که ببیند چقدر توسط آب رانده شده،و چه فاصلۀ بعیدی با ساحل دارد.
دوباره شده بودم یک دختر شانزده ساله،اما از آن توفان درون سینهام دیگر خبری نبود."