ملخص الجهاز:
"ایرانی: چهارخانه انوش صالحی بیرون رنگها مشخص بود،خطوط فرق داشت،شکل خانهها به چشم میآمد و با پروخالی کردنشان قابل شمارش بودند و این که کی در نهایت بازی را برده است.
بازی جالبی نبود ولی من و او عادت کرده بودیم و همیشه سهضعلی گمشدهیی دور از چشم هم داشتیم.
بود و نبودش برایم فرقی نداشت،اگر فقط مانع بازیام نمیشد میتوانستم ساعتها تحملش کنم تا گوشه اتاق کز کند و بازنجمورهاش حوصلهام را سر ببرد.
آخرین بار که نیم ساعتی مانده بود تا از ملاقات برگردد،نگهبان همیشگی به سراغم آمد و گفت:تنهایی؟ گفتم:آره.
صبح شده بود و دیگر فرصتی نبود تا مرا به تپههای اطراف ببرند.
من بیرون ایستاده بودم و او روی پلۀ اول بهناچار پشتسرش راه افتادم و از پلهها بالا رفتم.
بعد هم دوتایی به این نتیجه رسیدیم که خانه برای یک شروع مشترک تنگ و کوچک است،حالا چهارمین دفعهیی است که اسبابکشی داریم."