ملخص الجهاز:
"اکنون که دریا توفانی نیست و ناقوس کلیساها سپری شدن شب را مینوازد وپرندههاب شبگرد هریک در گوشهای پلک بر هم نهادهاند،منتظرم بیایی و قصهداش آکل را برای تعریف کنم و بعد-از همهچیز مهمتر-قصه خودم را.
در کلبه را با دلشوره گشودم،پا برهنه به سویت دویدم،جز امواج دریا که برپیکر صخرۀ پیر چنگ میکشید و صدای سحرانگیز یک کمانچه که نفهمیدم ازکجا میآید،صدای دیگری در جهان نبود.
روی دیوار کمانچه قدیمی آویزان شده است و من در کلبه را گشادهامکه تو بیایی و دستپاچه و مضطرب،قصه داش آکل را برای تعریف کنم.
داش آکل از تمام هر آن چیزی که در این جهان وجود دارد یک طوطی داشت.
شبها پس از قف کردن در و بستن چفت پنجرهها وقتی سعی میکنم تواتاقم بخوابم عنوان کتاب جلو چشمم میآید و نمیدانم چهطور میشود تویخانهای با درهای قفل و پنجرههای خوب چفت شده باز احساس امنیت نمیکنم."