ایرانی: دالان - مجلة گلستانه الأدب والفن

"روی تخت که دراز می‌کشد سقف می‌آید پائین و لامپ با این‌که‌ خیلی وقت بود خاموش بود گرم است و نوک بینی‌اش را داغ می‌کند خودش را بغل می‌گیرد می‌رود زیر پتو یاد ادرار کردن‌اش در آب رودخانه می‌افتد و حباب‌هایی که روی آب می‌آمدند بالا و زود خالی می‌شدند. به کیف‌اش فکر می‌کند به بارانی‌اش به یقه‌ بارانی‌اش باز هم خوابش نمی‌برد،چشم‌هایش را محکم به هم فشار می‌دهد و شروع می‌کند به شمردن،شمردن تخم‌مرغ:یک تخم‌مرغ،دو تخم‌مرغ‌و هربار کون مرغ را می‌بیند که یک تخم از آن می‌افتد بیرون،بعد ذهنش می‌پیچد در روده و معده مرغ و سنگدان بعد چگونگی شکل‌گیری تخم‌مرغ با خروس می‌آید جلوی چشم‌هایش خسته می‌شود خوابش می‌برد. کرم لول می‌خورد روی‌ تخت و از تخت می‌افتد پائین می‌لغزد کف اتاق می‌رود سمت آشپزخانه می‌رود جلو،می‌خورد به یک سیب،یک گاز می‌زند از سیب و وقتی که با فشار عضله‌های‌ دهانش تکه سیب را خرد می‌کند فشار می‌آید به سرش و سرش تیر می‌کشد، چشم‌هایش را باز می‌کند باز هم از خواب پرید،آفتاب نزده هنوز."