ملخص الجهاز:
"موهام که روی دیوارهء بالایی کشیده میشد صدایی داشت مثل وقتی که مادرم موهای کرکم را شانه میزد.
مادرم که از اتاق رفت بیرون پرده را کنار زدم و چشمم بهش افتاد.
صدای پدرم را که شنیدم از اتاق زدم بیرون.
مادرم گفته بود که میآید.
برای همین آن لباس سفید کوفتی را تنم کرده بود.
مادرم که از اتاق رفت بیرون پرده را کنار زدم.
سرش را بالا آورد و نگاهش به طرف من چرخید که پرده را ول کردم.
از خانه که زدم بیرون میرزا را در خم کوچه دیدم که داشت دنبال آقا میرفت.
سرم سنگین شده بود.
صدای سکینه سکینهء ابو الفضل هنوز تو گوشم بود.
باز صدای ابو الفضل را شنیدم.
دستهام میلرزید،انگار قلبم زیر گوشم بود و صداش را بلندتر از همیشه میشنیدم.
صدای پاهای ابو الفضل نزدیک میشد.
-ابو الفضل تو اینجایی؟ صدای پدرم بود.
-گفته بود میرم جایی که کسی دستش بهام نرسد."